دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 13 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 67 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 63 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
تعامل والدین و فرزند
مرور ادبیات مربوطه به روان شناسی و آسیب شناسی نشان می دهد که موضوع تعامل مادر– فرزند از عمده ترین زمینه های مطالعه است. در این خصوص پژوهشگران به یافته های ارزشمندی دست یافته اند که در اینجا به پاره ای از آن ها اشاره می شود: از آنجا که مادر نخستین مراقب کودک است و مراحل اولیه رشد تاثیر قطعی بر شخصیت انسان دارد و چون بسیاری از مشکلات روان شناختی ریشه در این تعامل دارند تعامل بین مادر و فرزند مورد توجه خاصی بوده است. وقتی ازتعامل سخن می گویم منظور رابطه متقابلی است که بین والدین و فرزندان وجود دارد و اینکه آنها بر یکدیگر اثر می گذارند. با مرور ادبیات رشد و تربیت کودک، معلوم می شود که سالیان مدید مردم و حتی صاحب نظران بر آن بودند که کودک موجود منفعل است و تاثیری بر والدین و اطرافیان خود ندارد. ولی بعدها، یعنی در عصر حاضر، معلوم شد که نه تنها این طور نیست بلکه از همان روزها و هفته های نخست کودک بسیار فعال، پویا و اثر گذار است.
سلامت جسمانی و روانی مادر در ایجاد فضایی مطلوب در خانواده به عنوان نخستین پایگاه آموزش و پرورش، ازبنیادی ترین عوامل شکل گیری شخصیت کودک است (نوایی نژاد، 1373). نتایج پژوهش های بلسکی[1] و پلاس[2] (2011، 2010، 2009) مبین آن است که کیفیت مراقبت، حساس بودن و تعامل مثبت با مادر در دوران کودکی با مشکلات رفتاری در نوجوانی مرتبط است.مادر و کودک مجموعه ای را تشکیل می دهند که هرگونه ارزیابی و تلاش در قلمرو درمانگری، باید آن را در نظر بگیرد (دادستان، 1385). کودک وقتی می بیند که این مادر است که بیش از همه او را پرستاری و مواظبت می کند به او صادقانه عشق می ورزد ، میان آنان یک رابطه محبت آمیز و استوار برقرار می شود اما اگر مادر خونسرد ، بی قید یا بی محبت باشد ممکن است کودک را به واکنش های شدید وا دارد و او را موجودی خودخواه، نادان، سنگدل و غیر قابل اعتماد به شمار آورد (پارسا، 1375).
ارتباط میان مادر و فرزند، نه تنها از زمان تولد بلکه حتی پیش از آن نیز اثر بسیار مهمی در رشد روانی کودک دارد. اشتیاق مادر به داشتن یا نداشتن کودک دلیلی بر این مدعاست و دارای اثر تعیین کننده در رابطه مادر و کودک است. شخصیت مادر و نگرش او نسبت به کودک نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. ارزش های مثبت خانواده بیشتر به روابط نزدیک کودک با پدر وابسته است تا به مادر، مصاحبت گرم و صمیمانه پدر و پسر سبب می شود که پسر اعتماد به نفس و صراحت بیشتری پیدا کند و در او نسبت به دیگران احساس احترام و محبت پدید آید. این در واقع پدر پسر را در مقابله با رویدادها مرد زندگی بار می آورد. گرچه معمولاً به اندازه مادر در دختر خود نفوذ ندارد، ولی پدر مهربان و دلسوز به اعتماد به نفس و سازگاری دختر در میان همتایانش کمک کننده موثر است (پارسا، 1375).
رابطه بین کودک و مادر بسیار حساس و تغییرات آن بسیار چشمگیر است. ولی رابطه بین کودک و پدر کمتر دچار تغییرات می گردد و با ثبات تر است. برای برقرار شدن رابطه صحیح میان مادر و کودک، نه فقط مهارت و آشنا بودن مادر به وظایف مادری مهم است بلکه آشنایی مادر با خصوصیات روانی و رفتاری کودکی که در حال رشد است نیز اهمیت دارد (فیض، 1389).
تحقیقات انجام شده توسط پژوهشگران این فرضیه را مطرح می کنند که وقتی مادران در مقابل تلاش فرزندانشان برای برقراری ارتباط، پاسخگو باشند و عمل اکتشاف محیط را تسهیل نمایند، کودکانشان در دوره ی نوپایی مستقل تر بوده و توانایی بیشتری برای حل مسئله خواهند داشت (فیض، 1389).
[1]- Bealsky
[2]- Pluess
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 111 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 319 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 54 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
شادکامی[1] در روان شناسی:
شادکامی هدف مشترک تمام افرادی است که به سمت نیل به آن در تکاپو هستند، اما برای بسیاری از مردم این هدف به طور ناکام کننده ای دور از دسترس باقی مانده است. زندگی مدرن برای انسان های امروزی برکاتی به همراه داشته است. فن اوری پزشکی مرگ و میر کودکان را در بسیاری از بخش های دنیا کاهش داده است. بسیاری از امراضی که اجدادمان را تهدید می کرد ریشه کن شده است. درد روان شناختی، افسردگی و اضطراب را می توان با لیتیوم[2]، پروزاک[3] و سایر داروهای روان گردان تخفیف داد. نیروهای متخاصم محیطی داروینی از قبیل سرما، گرما، انگل ها، شکارچیان و کمبود غذا دیگر تهدید کننده جان انسان ها نیستند و مردم در قیاس با اجدادشان در رفاه حیرت انگیزی به سر می برند(مظفری،1382).
محیط های متراکم زندگی که توسط هزاران انسان دیگر احاطه شده است، احساس گمنامی و ناتوانی در سازمان های بزرگ و در عین حال، محروم ماندن از حمایت های اجتماعی خویشاوندان گسترده منجر به آسیب های گوناگونی شده است. انسان های قدیم ممکن بود با یک یا دو جین انتخاب بالقوه همسر رو به رو باشند اما انسان های جدید با هزاران انتخاب بالقوه همسر مواجه هستند. آن ها به وسیله تصاویر جذاب رسانه ها بمباران می شوند که در نتیجه ممکن است باعث انتظارات نامعقول در مورد کم و کیف همسران قابل دسترس گردد. به عقیده روان شناسان تکاملی رگ بار تصاویر جذاب انسان های دیگر ممکن است مشکلات روان شناختی و اجتماعی به همراه داشته باشد. مثلا در یک سری مطالعات مشاهده شده است که مواجهه متعدد با تصاویر زنان زیبا، باعث کاهش تعهد مردان نسبت به همسرشان می شود(مظفری،1382).
2-2-2-1. شادکامی و مفهوم آن
در یکی دو دهه اخیر رویکرد روانشناسی مثبت مورد توجه روانشناسان بسیاری قرار گرفته است (سلیگمن[4] و سکزنتمی هالای [5](2001). یکی از مباحثی که در سال های اخیر در رویکرد روانشناسی مثبت مورد توجه قرار گرفته است، مبحث شادی[6] است.
واژه شادی مفهومی روانشناختی است که دارای تعاریف و ابعاد مختلفی می باشد. در واژه نامه ها، شادی با واژه هایی هم چون خوشحالی، شادکامی، خوشی و نشاط هم معنا دانسته شده است (معین،1371). در سطح عموم مردم شادی، بودن در حالت خوشحالی و سرور یا دیگر هیجانات مثبت، رضایت از زندگی و فقدان افسردگی و دیگر عواطف منفی است. در مباحث روانشناختی شادی به عنوان یکی از هیجانات مثبت طبقه بندی شده است که انسان ها در فعالیت های روزمره خود آن را تجربه می کنند.
در تبیین شادکامی ، دو مکتب اصلی تفکر وجود دارد : لذت گرایی [7]یک نظریه روان شناختی است که طبق آن ، ارگانیزم به منظور جستجوی لذت و دوری از درد انگیخته می شود(فرانکن[8]،1998). لذت گرایی به طور کلی شامل احساساتی است که نتیجه ای از درون شد[9] به نظام های حسی پنج گانه است. به این ترتیب، شادکامی طبق اصل لذت گرایی، بیشینه کردن اثرهای مثبت نظام های حسی متفاوت است . اما شادکامی یک مفهوم بسیار پیچیده است .تئوری های شناختی، دیدگاهی دیگر ارائه کرده اند: لازاروس [10]، نظریه پرداز شناختی هیجان، شادکامی را به عنوان هیجانی تعریف کرده است که نتیج های است از به وجود آوردن پردازشی قابل استدلال در جهت فهم یک هدف (داناولد[11]، 1997).
به عبارت دیگر، تئوری های شناختی، شادکامی را به عنوان آن چه در راه رسیدن به هدف تجربه می شود می بینند. به این ترتیب، شادکامی منبعث از هدف یا برانگیخته شده توسط هدف است، در حالی که نظریه لذت گرایی، شادکامی را به عنوان وضعیت آخر یا خود هدف می بیند.
آیزنک[12](1983)، شادکامی را به عنوان برونگرایی پایدار در نظر گرفت و خاطر نشان ساخت از زمانی که عواطف مثبت در شادکامی مورد توجه واقع شد ند، شادکامی با جامعه پذیری آسان و تعامل مطلوب و لذت بخش با دیگران مرتبط دانسته شد(فرانسیس[13]، براون[14]، لستر[15] و فیلیپ چاک[16]،1998).
برخی محققان پیشنهاد کرده اند که شادکامی را در صورتی می توان به عنوان صفت در نظر گرفت که سه ملاک پایداری زمانی، همسانی بین موقعیتی، و علیت درونی را دارا باشد(فرانسیس و همکاران،1998). آرگایل و کراسلند[17](1987)، نیز شادکامی را وابسته به فراوانی و درجه عواطف مثبت یا لذت، سطوح بالای رضایت در طول زندگی، و نبود احساسات منفی نظیر افسردگی و اضطراب دانسته اند(فرانسیس و همکاران، 1998).
[1] - Happiness
[2] - lithium
[3] - prozac
[4] - Selligman
[5] - Scikszentimihaly
[6] - Happiness
[7] . hedonism
[8] . Franken
[9] . input
[10] . Lazarus
[11] -Danaveld
[12] -Izenk
[13] . Francis
[14] . Brown
[15] . Lester
[16] . Philipchalk
[17]. Crossland
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 12 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 70 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 67 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
باورهای خودکارآمدی
مفهوم باورهای خودکارآمدی
خودکارآمدی[1]، درجه ای از احساس تسلط فرد در مورد توانایی اش برای انجام فعالیت های خاص می باشد. تئوری خودکارامدی بندورا به نقش اعنماد و اطمینان و عزت نفس فرد نسبت به توانایی هایش در انجام رفتار خواسته شده از وی تأکید دارد(بندورا و آدامس[2]،2002). به عبارت دیگر، خودکارآمدی اطمینانی است که شخص، رفتار خاص را با موقعیت به اجرا می گذارد و انتظار نتایج به دست آمده را دارد(بندورا و اسحانک[3]،2004). در واقع خودکارآمدی به قضاوت فرد در بارة آنچه فرد فکر می کند، می تواند انجام دهد، نه آنچه انجام داده است، گفته می شود (احمدی، 1386).
خودکارآمدی یکی ازمفاهیم مهم و مؤثر و مکانیسم اساسی در نظریه شناختی اجتماعی بندورا است. بندورا( 1977)، خودکارآمدی را توجه به باورها یا قضاوت فرد نسبت به توانا یی های خودش در انجام وظایف و مسؤولیت ها می داند. این نظریه خودشناسی را اساس تصمیم گیری می داند و همچنین ویژگی های انسان را مورد توجه قرار می دهد. هم چنین در این دیدگاه رفتار آدمی نه تنها در کنترل عوامل بیرونی و محیطی نیست بلکه فرآیندهای شناختی نقش تعیین کننده در رفتار دارند. فرآیندهای شناختی به عنوان بخشی از آسیب شناسی روانی موجب انتظارات و ادراکات نادرستی می گردد که فرد از کارآمدی خود دارد و این انتظارات می تواند به اضطراب و اجتناب های دفاعی از موقعیت های تهدید کننده منجر شوند(پاجاریس[4]، 2002).
در نظام بندورا، منظور از "خودکارآمدی" احساس شایستگی، کفایت و قابلیت در کنار آمدن با زندگی است. برآورده نمودن و حفظ معیارهای عملکرد، خودکارآمدی را افزایش می دهد، ناکامی در برآوردن و حفظ آن معیارها، ان را کاهش می دهد. را ه دیگری که بندورا خودکارآمدی را شرح داده، برحسب ادراک ما از درجه کنترلی که بر زندگی خود داریم، می باشد. افراد می کوشند بر رویدادهایی که زندگی آنان را تحت تأثیر قرار می دهند، اعمال کنترل نمایند. با اعمال نفوذ در موقعیت هایی که آنان می توانند مقداری کنترل داشته باشند، بهتر می توانند آینده مطلوب را تحقق بخشیده و از نتایج نامطلوب ممانعت به عمل آوردند. تلاش برای اعمال کنترل بر شرایط زندگی، تقریبا بر هر فردی حکمفرماست، زیرا این کار می تواند منافع شخصی و اجتماعی بی شماری را برای آنان تأمین نماید. توانایی تأثیرگذاری بر پیامدها، آنان را قابل پیش بینی می سازد. قابل پیش بینی بودن، آمادگی سازش یافتگی را پرورش می دهد. ناامیدی در اعمال نفوذ بر اموری که به صورت نامطلوب بر زندگی فرد تأثیر می گذارند، نگرانی، دلسردی و ناامیدی را پرورش می دهد(بندورا،1995).
در چارچوب نظریه ی بندورا، افراد با باورهای خودکارآمدی قوی نسبت به افرادی که باورهای ضعیفی دارند در انجام تکالیف کوشش و پافشاری بیشتری از خود نشان می دهند و در نتیجه عملکرد آنان در انجام تکلیف بهتر است(بندورا،1993).
باورهای خودکارآمدی افراد، می تواند به وسیله چهار منبع اصلی مؤثر ایجاد و تقویت شوند(به طور مفصل در همین فصل توضیح داده شده است): مؤثرترین روش به واسطه ی "تجارب مستقیم" است. موفقیت های افراد، باوری نیرومند در کارآمدی شخصی افراد ایجاد می کنند، در حالی که شکست ها آنان را ویران می سازند به ویژه اگر این شکست ها قبل از پابرجایی قوی خودکارآمدی رخ دهند. دومین روش تقویت و ایجاد باورهای خودکارآمدی به واسطه "تجارب جانشینی" می باشد که توسط الگوهای اجتماعی به دست می آید. دیدن افراد مشابه با کسب موفقیت های آنان باعث تلاش بیشتر و برانگیختگی آنان شده و توانایی لازم جهت تسلط بر موانع را یافته و موفق می شوند. روش سوم" اقناع کلامی" است. افرادی که به صورت شفاهی تشویق می شوند زمانی که توانایی تسلط بر فعالیت ها را دارند، باعث تلاش و تحمل بیشتر آنان می گردد. چهارمین منبع مربوط به حالت های فیزیولوژیک و هیجانی در "داوری توانایی خود" است. خلق مثبت باعث افزایش خودکارآمدی شده و خلق محزون، معکوس عمل می نماید. کاهش واکنش تنیدگی افراد و تفسیر نادرست حالات جسمانی در تغییر و اصلاح باورهای خودکارآمدی تأثیر دارد(بندورا،1994).
باید گفت که خودکارآمدی دریافت شده در چهار فرآیند اصلی اثرگذاری می کند: فرآیندهای شناختی، انگیزشی، عاطفی، و گزینشی(بندورا،2001). باورهای خودکارآمدی بر الگوهای اندیشه اثر می گذارد. برای چیره شدن بر پیچیدگی فرآیند پردازش داده های چندبعدی و فرآیند حل مسأله، افراد باید از حس خودکارآمدی بالایی برخوردار باشند تا در موقعیت های تصمیم گیری پیچیده و در اندیشه تحلیلی، خودکارآمد شوند. هر اندازه که باور خودکارآمدی دریافت شده فرد بالاتر باشد، برای پردازش شناختی کار و اندیشه تحلیلی بیشتر کوشش می کند(بندورا،2001). خودکارامدی افراد سطح انگیزش آن ها را نیز با کنترل میزان کوشش و زمان پایداری در برابر سدهای پیش رو تعیین می کند. هنگام رویارویی با دشواری ها، آنان که به توانایی های خود باور ندارند، از کوشش خود می کاهند و زود به راه حل های دست پایین تن می دهند. هم چنین باورهای خودکارآمدی افراد بر میزان فشارروانی و افسردگی که در موقعیت های تهدیدآمیز و فشارآور تجربه می شود تأثیر می گذارد. افراد دارای باور خودکارآمدی دوست دارند از برخی فعالیت ها(آن جا می پندارند فراتر از توان آن ها است) دوری کنند و فعالیت های چالش انگیز و محیط هایی را در اجتماع برگزینند که می پندارند برای انجام شان توانایی دارند.
باورهای خودکارآمدی در میزان تلاشی که افراد در هر فعالیت باید صرف نمایند و مدت زمانی که در برخورد با موانع پافشاری می نمایند و در انعطاف پذیری آنان در موقعیت های مختلف، تعیین کننده هستند. این باورها در میزان تنیدگی و اضطرابی که افراد در برخورد با موانع تجربه می نمایند، تأثیر دارد.
[1] - Self- efficacy
[2] - Bandura A, Adams NE
[3] - Bandura A, Schunk DH
[4] -Pajares
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 105 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 63 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 50 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
سبک های هویتی
شکل گیری هویت، زمینه را برای برخی چالش های اساسی در سال های جوانی مهیا می سازد. از جمله ایجاد صمیمیت یا ظرفیتی برای باز بودن دوطرفه و مشارکت در روابط با دیگران.
یکی از نظریه پردازان اولیه و بزرگ در زمینه ی هویت، اریکسون می باشد. اریکسون (1982، به نقل از مونتگومری،2005)، این استدلال را مطرح کرده است که کسب صمیمیت و هویت بالیده روانی- اجتماعی فرایند های مرتبط باهم ولی مستقل می باشند.
برزونسکی و کوک[1](2002)، مفهوم پیچیده ی بحران هویت که برگرفته از مفاهیم نظریه پردازانی چون اریکسون است را در مفهوم ساده تر دیدگاه شناختی، یعنی مهارت های مقابله ای با تاکید بر مهارت حل مساله تبیین کرده اند. بر اساس این الگو، برزونسکی به سه سبک هویت متمایز اشاره نموده است. این سبک ها ناشی از استراتژی های حل مساله یا ساز و کارهای مقابله ای است. برزونسکی بر این باور است که افراد توانایی انتخاب یکی از این سه سبک را دارند: سبک اطلاعاتی[2]، سبک هنجاری[3]، و اجتنابی- سردرگمی[4].
سبک هویت اطلاعاتی، ظاهرا سازگارانه ترین سبک برای اداره ی موقعیت های روزانه می باشد. افراد دارای سبک هویتی اطلاعاتی مجدانه در حال جستجو، پردازش و ارزیابی اطلاعات مربوط به خود هستند. این سبب به طور مستقیم با انعکاس خود، تمرکز بر مساله، سبک معرفت شناسی خود گرایانه، علاقه ی زیاد به شناخت چیزهای جدید در مورد خود، تصمیم گیری بر اساس نقشه، هشیاری و پذیرا بودن برای تجربه ارتباط دارد.
افراد دارای سبک هویت هنجاری، به شکل کاملا خودکار، معیارها و انتظارات افراد مهم را درون سازی می کنند و خود را با آن تطبیق می دهند(هیگنز، نقل از برزونسکی،2008).
سبک هنجاری شامل یک دیدگاه بسته ی ذهنی، خودپنداره ی ثابت و سرکوب کننده ی اکتشاف است. هدف اولیه ی آن، دفاع و حفظ دیدگاه شخصی موجود انسان است. این افراد بسیار دفاعی هستند و علاوه بر این، تحمل پایین نسبت به ابهام و نیاز زیادی به ساختار دارند.
سبک هویتی سردرگم- اجتنابی، با تعلل ورزی و تلاش جهت طفره رفتن از تعارضات هویتی و موقعیت های تصمیم گیری تا حدی که امکان داشته باشد، همراه است(برزونسکی،2004). این نوع سبک هویتی با سطح پایین خودآگاهی، هشیاری و ماندگاری شناختی و با سطح بالای راهبرد های تصمیم گیری و شناختی ناکارآمد رابطه ی مستقیم دارد.
سبک سردرگم- اجتنابی با انطباق یابی هیجان مدار(دوریز و همکاران،2004)، و راهبرد های تصمیم گیری ناسازگارانه مثل تعلل ورزی پیش از تصمیم گیری، عقلی سازی پس از تصمیم گیری و معذرت خواهی همراه است (نقل از برزونسکی،2008).
2-5- مفهوم شناسی هویت
واژة هویت یا Identity ریشه در زبان لاتین دارد و از Identitas که از Idem یعنی «مشابه و یکسان» ریشه می گیرد. این واژه در یک معنا به ویژگی یکتایی و فردیت، یعنی تفاوت های اساسی که یک شخص را از همة کسان دیگر به واسطة هویت «خودش» متمایز می کند، اشاره دارد و در معنای دیگر به ویژگی همسانی که در آن اشخاص می توانند به هم پیوسته باشند و یا از طریق گروه یا مقولات براساس صور مشترک برجسته ای، نظیر ویژگی های قومی و ... به دیگران بپیوندند، دلالت دارد (بایرون، ۱۹۹۷، به نقل از فکوهی، ۱۳۸۰).
دو معنای ظاهراً متضاد کلمه هویت تشابه و تمایز دو روی یک سکه اند و آنچه در این بین نقش اصلی را بازی می کند فعل «شناسایی» است که لازمة هویت است. انسانها همواره سعی داشته اند تا تمایزی بین خود و دیگری قایل شوند. به رغم قدمت این تمایزگذاری، از طرح مفهوم هویت در علوم اجتماعی به مثابه یک مفهوم علمی بیش از چند دهه نمی گذرد. عالمان اولیه علوم اجتماعی بر شناسایی جوامع غیر اصرار داشته اند و جوامع عقب مانده تر را در مقابل خود فرض می کرده تا از این طریق به جایگاه خود در جهان پی ببرد، نتیجه این تفکر در قرن ۱۹ پیدایش نظریات تکاملی بود که جوامع متمدن اروپایی نقطه پایان حرکت همة جوامع دیگر بودند. به هر حال تفکرات تاریخی و تکاملی این دسته در قرن بیستم، مورد انتقادات فراوان قرار گرفت و علوم اجتماعی از رویکردی کلان نگر و کل گرایانه به رویکردی جزئینگر و خرد مخصوصاً در آمریکا تبدیل شد. ظهور نظریة کنش متقابل سطح تحلیل علوم اجتماعی را به سطح فرد تقلیل داد و راه ورود نظریه های روان شناسی اجتماعی هموار شد. روان شناسان اجتماعی بر این واقعیت تأکید می کردند که احساس هویت (فردی) به واسطة دیالکتیک میان فرد و جامعه شکل میگیرد. بدین معنی که بینش و بصیرت فرد از خودش ناشی از تصوراتی بود که از جامعه در ذهن خود می پروارند.
2.Berzonsky & Kuk
3.Information Style
4.Normative Style
5.Diffuse-Avoidant style
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 5 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 47 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 32 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
معنای زندگی
در تعریف معنای زندگی باید گفت زندگی برای مردم زمانی معنادار است که آنها بتوانند الگو یا هدفی را در رویدادهای زندگی برای خود در نظر بگیرند. در نقطه مقابل زندگی زمانی بی معنا است که به نظر برسد همه چیز فرو ریخته است و نمی توان هیچ احساسی را در ماورای آنچه انجام می شود یا رویدادهای که در زندگی اتفاق می افتد، پیدا کرد . معنای زندگی به محتوایی اشاره می کند که مردم زندگی خود را از آن آکنده می کنند و به زندگی خود شکل و جهت می دهند و در ارتباط با هدف ها و ارزش های زندگی است (جیکابسون ، 2008).
معنای زندگی یکی از عوامل مؤثر بر کیفیت زندگی است . توجه به ادراکات افراد درباره عوامل شخصی زندگی آنها نقش مهمی را در کیفیت زندگی آنها ایفا می کند (لواسور تریبل، 2009). همچنین مطالعات نشان می دهد که افرادی با نمره هدف بالاتر در زندگی ( یعنی معنایی بالاتر )، همراه با خودپذیری بیشتر ( کرامبو و ماهولیک، 1969) ، رضایت بیشتر در زندگی (رکروکازین، 1979) مسئولیت پذیری و خودکنترلی بالاتر (سیمون، 1980) و خوب بودن ( لازوراس و دیلونگیس، 1983) می باشد که همگی از مؤلفه های کیفیت زندگی می باشد.
بائسگی برای زن زمانی است که او توقف می کند و باورهای خود را نسبت به خود و دنیای اطرافش مرور می کند و ممکن است یک زن به سویی گام بردارد که تا کنون خواستار آن بوده ولی عملی نشده است (کینگ، هانتر، هریس، 2005). درنتیجه یکی از تغییراتی که هم زمان با شروع یائسگی و ورود به میانسالی در زنان ایجاد می شود، ابهام و تغییر در معنای زندگی و گاه رسیدن به هدف های خاص و گاهی نیز به پوچی و بی هدفی است که تاکید بر مفهوم معنا را برای این گروه از زنان مفید می سازد.
تصویر بدن که به معنای احساسات، نگرش ها و ارزش های یک فرد درباره بدن و کارکرد آن باشد (هابلب و کوئین لان، 2003) نیز ( که در این تحقیق شامل سه متغییر رضایت از نواحی بدن، ارزیابی ظاهری و ارزیابی سلامتی می باشد ) که یکی از عناصر اصلی کیفیت زندگی نگرش فرد است که شامل نگرش درباره خود از جمله تصویر ذهنی از تن و نگرش درباره درمان و علایم بیماری می باشد ( بلاندر، 1994). تصویر بدنی مهم ترین بخش تصور فرد از خود است ؛ زیرا ظاهر فیزیکی فرد، اولین ویژگی است که در برخورد افراد با فرد دیگر، مورد قضاوت قرار می گیرد (دلامتر، 2003).
نگرانی درباره ی معنا و هدف زندگی یکی از ویژگی های بشر به عنوان یک موجود متفکر و کاوشگر است. دیگر موجودات عالم، مسیر طبیعی زندگی خود را از ابتدا تا انتها بدون پرسش و سوال و چون و چرا طی می کنند. این از شکوه یا شوربختی بشر است که در طول تاریخ، دم به دم این پرسش را برای خود و دیگران مطرح ساخته است و چرایی هستی را زیر سوال برده است. انسان همواره یک میل قوی برای درک خود و دنیای اطراف خود داشته و به منظور حمایت از این میل، فعالیتهای رفتاری وشناختی متعدد ومتنوعی انجام داده است (اپستین، 1985؛هین، پرولکس و ووهس، 1006؛ هگینس ، 2000؛ جانوف- بولمن ، 1992؛ ریف و ساینگر ، 1998). استیگر، کاشمن، سالیوان و لورنتز (2008)، بیان می کنند افراد زمانی که حضور معنا را در زندگی تجربه می کنند خود و جهان بیرونی را یگانه و منحصر به فرد یافته وهر آنچه را که سعی دارند در زندگی انجام دهند به خوبی میشناسند. به همین دلیل، انسانها در پی یافتن معنی زندگی خویش هستند ؛ اما این معنا را با درجات و میزان متفاوتی از فعالیت جست وجو میکنند. در واقع، تلاش برای یافتن معنایی در زندگی، نیرویی اولیه است نه نمودی ثانوی که از تحریک غرایز سرچشمه گرفته باشد . این معنا برای هر فرد ویژه و یکتا است و فقط اوست که باید و شاید آن را انجام می دهد؛ فقط در آن صورت است که این نیروی معناجویی یا معناخواهی وی را راضی خواهد کرد (فرانکل، 1386). بین سان، معناجویی را نه تنها میتوان تجلی واقعی انسان بودن بشر دانست، بلکه یک معیار برای بهداشت و سلامت روان نیز هست (فرانکل ،1375).
تحقیقات گونان نشان می دهد که هدف و جهت در زندگی به طور مثبت با کارکرد های روانشناختی و سلامت روان مرتبط است (فرانسیس و هیلز 2008).
دیدگاه های مختلف در زمینه ی چگونگی دستیابی به معنای زندگی ، تفاوتهای زیادی با هم دارند و به همین دلیل نمی توان یک معنای جامع و جهان شمول را یافت و زندگی اشخاص را با آن هماهنگ کرد. اما موضوع مسلم این است که همه ی دیدگاه ها علی رغم تفاوت ها ، بر ضرورت وجود معنا در زندگی تاکید می کنند (استیگر، فرایزر، ایشی و کالر،2006).
از این رو مسئله ی معنای زندگی به خودی خود قابل درک نیست ؛ این مسئله در دوران هایی طرح می شود که انسان دیگر به وضوح مضمون زندگی راکه محیط براو عرضه میدارد، تمیز نمی دهد و این عدم اطمینان و تزلزل خاطر، حکایت از آن دارد که مناسبات سنتی ، قدرت برابری با مقتضیات و نیازهایی را که حاصل ترقی زندگی است ، را ندارد (اوکن ،1353).
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 20 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 43 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 25 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
درگیری والدین در امور تحصیلی
نقش والدین در پیشرفت تحصیلی فرزندان
صاحب نظران تعلیم و تربر این عقیده اند که والدین با همکاری و کمک به معلمان، در زمینه ی پیشرفت تحصیلی فرزندان خود می توانند بسیار مؤثر واقع شوند. این مسأله به خصوص در دوره ابتدایی بسیار حائز اهمیت است. تحقیقات نشان می دهد پیشرفت تحصیلی دانش آموزانی که والدین آن ها افرادی آگاه و باسواد هستند و بهتر به راهنمایی آن ها می پردازند بیشتر است(آرمند،1387).
اگر دقت کنیم متوجه می شویم که گاهی یک جمله ی کوتاه مفهوم وسیعی را می رساند که شاید یک کتاب نتواند به آن اندازه مطلب را ادا کند. بعضاً به مناسب سخن زیبای امام سجاد(ع) که می فرماید:" پدر و مادر اگر بخواهی بدانی که فرزند چه حقی بر گردن تو دارد کافی است بدانی که او از توست". سلامت و ناخوشی، دانایی و نادانی، هوشیاری و کم هوشی، ادب و بی ادبی، شادمانی و غمگینی و ... همین طور است، و فرزندان هر چه دارند عمدتاً از والدین خود دارند، چه از راه توارث و چه از طریق تربیت. و همین موضوع نمایانگر مقام مادری و پدری و مسوولیت بسیار سنگین والدین می باشد(صدری، 1388).
مسأله ی درس و پیشرفت درسی فرزندان هم جدا از این موضوع نیست یعنی امر پیشرفت تدرسی یک امر مجرد نیست که بتوان آن را جدا از مسایل دیگر مورد بحث قرار داد. به طور کلی خواندن و یادگیری مستلزم وجود شرایط اولیه و ثانویه است. شرایط اولیه یعنی استعدادهای نفسانی، مثل هوش و حافظه، یا سلامت بدن و شرایط ثانویه مانند محیط مناسب آرامش روانی، وسایل ضروری که همه این ها به هر حال به والدین ارتباط دارد و این شرایط چیزهایی نیست که بگوییم خاص درس خواندن یا مدرسه رفتن است و لذا موضوع و چگونگی درس خواندن یک کودک یا نوجوان به تمام مسایل زندگی او مربوط می شود(صدری، 1388).
موضوع پیشرفت درسی فرزندان یک خانواده یا عقب ماندگی آنان به نسبت قابل توجهی به میزان هوش، حافظه و وضع جسمانی بستگی دارد و این مسایل چیزی نیست که یکباره از آغاز هفت سالگی که کودک راهی مدرسه می شود تحول یافته، کودک را آماده درس خواندن و یادگیری کند یا اجتماعی بودن را به او بیاموزد. البته نباید فراموش کرد که انسان حتی قبل از تولد، مسایل تربیتی دارد مثلاً نوع تغذیه مادر و حالات روانی او در جنین مؤثر است. طبیعی یا سخت بودن عمل زایمان، طولانی یا کوتاه بودن آن، کیفیت شیر دادن به کودک، نوع شیر(اگر به عللی از شیر مادر محروم شود)، چگونگی پرورش کودک تا شش سالگی از لحاظ بدنی و روانی، رفتار و ارتباط عاطفی والدین(زن و شوهر) با همدیگر، همه و همه مقدماتی است که به صورت سه دوره از کودکی تا شش سالگی پشت سر گذاشته می شود و فرزند ما با این مقدمات وارد متن دوره دبستان می شود(صدری، 1388).
بنابراین، شناخت دوره های حساس تربیتی یعنی کودکی و نوجوانی برای والدین و سایر مربیان از اهمیت خاصی برخوردار است. ویژگی های روانی و مسایل جسمانی در دوره های تا شش سالگی تا دوازده سالگی و تا پانزده سالگی و بالاخره از از پانزده تا هجده سالگی که تقریباً دوره دوم نوجوانی محسوب می شود، باید مورد توجه والدین باشد تا برخوردهای لازم و عواطف شایسته تنظیم شود. مثلاً والدین باید بپذیرند که پایان شش سالگی برای آغاز دوره دبستان بعد از مطالعات و بررسی های لازم تعیین شده بنابراین شتاب زدگی جهت فرستادن فرزند خود به مدرسه زودتر از موقع مناسب، نه تنها مفید نخواهد بود چه بسا متضمن ضررهایی در آتیه باشد که گاهی جبران ناپذیر می نماید(صدری، 1388).
نکته مهم دیگر درباره نقش والدین در پیشرفت تحصیلی فرزندان آماده کردن محیط درسی، برنامه ریزی برای خواب، تغذیه، مطالعات مفید غیر درسی و استفاده از برنامه های رادیویی و تلویزیونی از راه های تربیت صحیح و پیشرفت درسی فرزندان ماست. گاهی والدین از فرزندان خود که در دوره های مختلف تحصیلی مشغول تحصیلند بیش از حد معقول توقع دارند این امر نیز نتایج نامطلوبی دارد در حالی که حد معقول ان خوب و حقی ضروری است تا روحیه ی تعاون و تلاش و آمادگی برای زندگی را در آنان پرورش دهد(صدری، 1388).
بنابراین، والدین با شناخت بیشتر و آگاهی از شیوه های صحیح تعلیم و تربیت بهتر می توانند به یاری فرزندان خود بشتابند. با توجه به مطالب گفته شده می بینیم که نقش والدین در پیشرفت تحصیلی دانش آموزان مؤثر بوده، کمک و راهنمایی آن ها از اهمیت ویژه ای برخوردار است(آرمند،1387).
2-2-3-2. پیشرفت تحصیلی دغدغه خانواده ها
موضوع تحصیل فرزندان، امروزه یکی از دغدغه های مهم خانواده های کشور را تشکیل می دهد. این دغدغه بیشتر به دلیل وابستگی آینده ی فرزندان به میزان توفیق آنان در تحصیل و طی مراحل دوره ی متوسطه و ورود به دانشگاه به وجود می آید. اگرچه این دل نگرانی ها برای اعتلا و ارتقای تحصیلی فرزندان و در کل نظام آموزش و پرورش نقطه ای امیدبخش و خوشایند است؛ در چهره ای دیگر، نوعی اضطراب و تشویش برای خانواده ها و دانش آموزان فراهم می نماید که چنان چه فردی نتواند مراحل تحصیل را به شکلی موفق و با نمراتی عالی طی نماید و راه یابی او به دانشگاه دچار اشکال گردد، دیگر نمی تواند فردی موفق و شهروندی مؤثر به لحاظ اجتماعی به شمار آید(عصاره، 1389).
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 18 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 34 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 30 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
امروزه دیدگاه جدیدی در علوم وابسته به سلامت بهطور اعم و در روانشناسی بهطور اخص در حال شکلگیری و گسترش است. در این دیدگاه علمی تمرکز بر روی سلامتی و بهزیستی از جنبهی مثبت، توضیح و تبیین ماهیت بهزیستی روانشناختی میباشد (ریف وسینگر، 1998).
بهزیستی مفهوم کلیدی و اصلی تفکر گستردهای است که شامل رضایت معمولی فرد از زندگی، احساسات مثبت و فقدان احساس منفی میباشد. اولین مؤلفهی آن یک قضاوت شناختی دربارهی این است که زندگی فرد چه طور میگذرد، مؤلفه بعدی شادکامی فرد در سطوح تجارب شخصی است (داینر، اویشی و لوکاس[1]، 2003).
مفهوم بهزیستی شخصی به انواع ارزیابیهای گوناگون (مثبت و منفی) افراد از زندگیشان اشاره دارد که شامل ارزیابیهای شناختی و فکری (مانند رضایت از زندگی، رضایت شغلی، علائق و تعهدات) و واکنشهای عاطفی به حوادث زندگی (مانند لذتها، شادیها، غمها و دلتنگیها) میباشد؛ بنابراین بهزیستی روانشناختی اصطلاحاً چیزی است که برای ارزیابی گوناگونی که مردم از زندگی خود، اتفاقاتی که برای آنها میافتد، جسم و ذهنشان و شرایط محیطی که در آن زندگی میکنند، دارند. بهزیستی روانشناختی به درک افراد از زندگی خودشان در حیطه رفتارهای هیجانی و عملکردهای روانی و ابعاد سلامت روانی تعریفشده است. تحقیقات در مورد بهزیستی روانشناختی قلمروهایی از شخصیت، انگیزش و عاملهای شناختی (ادراک، اعتمادبهنفس، خوشبینی) را نشان داده است که همهی این عوامل در رضایتمندی افراد از زندگی مشارکت دارند (داینر،2006).
ویژگیهای مهم روانی که فرد واجد سلامت میبایست از آن برخوردار باشد، احساس بهزیستی یا رضایتمندی است. احساس بهزیستی اصطلاحاً اینگونه تعریف میشود: احساس مثبت و احساس رضایتمندی عمومی از زندگی که شامل خود و دیگران در حوزههای مختلف است. احساس بهزیستی هم دارای مؤلفههای عاطفی و هم مؤلفههای شناختی است. افراد با بهزیستی بالا بهطور عمدهای هیجانات مثبت را تجربه میکنند و از حوادث و وقایع پیرامون خود ارزیابی مثبتی دارند، درحالیکه افراد با بهزیستی روانشناختی پایین، حوادث و موقعیت زندگیشان را نامطلوب ارزیابی میکنند و بیشتر هیجانات منفی نظیر اضطراب، افسردگی و خشم را تجربه میکنند (می یرز و داینر[2]، 1995). علاوه بر این افرادی که سطوح بالای بهزیستی را تجربه میکنند بهطور متوسط بیشتر قابلاعتماد هستند و همکاری بیشتری با افراد دیگر دارند (تو و داینر[3]، 2008).
بهزیستی روانشناختی را میتوان واکنشهای عاطفی و شناختی به ادراک ویژگیها و توانمندیهای شخصی، پیشرفت بسنده، تعامل کارآمد و مؤثر با جهان، پیوند و رابطه مطلوب با جمع و اجتماع و پیشرفت مثبت در طول زمان تعریف کرد. این حالت میتواند مؤلفههایی مانند رضایت از زندگی، انرژی و خلق مثبت را نیز در برگیرد (کارادماس،2007).
کارول ریف (1998) از ترکیب مفاهیم مطرحشده درزمینهی روانشناسی مثبت، به یک مدل چندوجهی بهزیستی روانشناختی دستیافت که منجر به ساخت مقیاسهایی با عنوان مقیاسهای اندازهگیری بهزیستی روانشناختی ریف گردید. مدل بهزیستی روانشناختی ریف دارای شش بعد است که هر یک از ابعاد چالشهایی را در برمیگیرد که هر فرد در هنگام سیر بهسوی کمال، یعنی زمانی که میخواهد شایستگیها و استعدادهای خود را به منصه ظهور برساند، با آنها مواجه میشود. این شش بعد در ترکیب با یکدیگر بهزیستی پایدار و عمیقی را منعکس میسازند که حاصل تحول مثبت فرد از گذشته تا حال میباشد، بهعبارتدیگر این ابعاد رشد و تکامل دائمی و پیوستهای را منعکس میسازند که باور به هدفمند و معنادار بودن زندگی، داشتن توانایی برقراری ارتباط با دیگران، توانایی اداره زندگی شخصی و محیط اطراف و احساس خود تعیین گری را در فرد به وجود آورده است. شش وجه بهزیستی روانشناختی عبارتاند:
خودآئینی[4] به احساس خود تعیینکنندگی، استقلال و آزادی اطلاق میشود. فردی که بتواند بر اساس افکار، احساسات و باورهای شخصی خود تصمیم بگیرد، دارای ویژگی خودمختاری است. در حقیقت، توانایی فرد برای مقابله با فشارهای اجتماعی، به این مؤلفه مربوط میشود. مؤلفه هدفمندی در زندگی[5]، به مفهوم دارا بودن اهداف درازمدت و کوتاهمدت در زندگی و معنادار شمردن آن است. فرد هدفمند نسبت به فعالیتها و رویدادهای زندگی علاقه نشان میدهد و به شکل مؤثر با آنها، درگیر میشود. یافتن معنی برای تلاشها و چالشهای زندگی در قالب این مؤلفه قرار میگیرد (ریف، لاو، اسکس و سینگر[6]، 1998)، مؤلفه رشد شخصی[7] به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته گفته میشود. فردی دارای این ویژگی همواره درصدد بهبود زندگی شخصی خویش از طریق یادگیری و تجربه است (ریف و کی یز، 1995)
تسلط بر محیط[8] مؤلفهی دیگر این مدل به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است. لذا فردی که احساس تسلط بر محیط داشته باشد، میتواند ابعاد مختلف محیط و شرایط آن را تا حد امکان دستکاری کند، تغییر دهد و بهبود بخشد. روابط مثبت با دیگران[9] یعنی داشتن رابطه باکیفیت و ارضاکننده با دیگران است. افراد با این ویژگی عمدتاً انسانهای نوعدوست و توانا در دوست داشتن دیگران هستند و میکوشند رابطهای گرم بر اساس اعتماد متقابل با دیگران، ایجاد کنند (کی یز، 2002).
[1] Diener, E., Oishi, S., & Lucas, R. E
[2] Myers, D. G., & Diener, E
[3] Tov, W., & Diener, E
[4] autonomy
[5] Purpose in life
[6] Ryff, C. D., Love, G. D., Essex, M. J., & Singer, B
[7] Personal growth
[8] Environmental
[9] Positive relations with others
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 28 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 78 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 58 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
بهداشت روان را میتوان یکی از قدیمی ترین موضوعات به شمار آورد. زیرا بیماری های روانی از زمانهای قدیم وجود داشته، بطوریکه بقراط در حدود 400 سال قبل از میلاد عقیده داشته که بیماران روانی را مانند بیماری جسمی باید درمان کرد. تقریبا از سال 1930 یعنی بعد از تشکیل اوّلین کنگره بین المللی بهداشت روان بود که این رشته بصورت جزئی از علوم پزشکی درآمد و سازمان های روانپزشکی و مراکز پیشگیری در کشورهای مترقی یکی بعد از دیگری فعالیت خود را شروع کردند.
در سال 1930 اوّلین کنگره بین المللی بهداشت روان با شرکت نمایندگان پنجاه کشور در واشنگتن تشکیل شد و مشکلات روانی کشورها و مسائلی از قبیل تاسیس بیمارستان ها، مراکز درمان سرپائی, مراکز کودکان عقب مانده ذهنی و نظایر آن مورد مطالعه قرار گرفت. ولی در 18 سال بعد یعنی در سال 1948 در سومین کنگره بین المللی بهداشت روان که در لندن تشکیل شد اساس فدراسیون جهانی بهداشت روان بنیان گذاری شد و در همان سال این فدراسیون به عضویت رسمی سازمان یونسکو و سازمان بهداشت جهانی درآمد بطوریکه سازمان جهانی بهداشت در ژنو نقش رهبری رسمی فدراسیون جهانی بهداشت روان را به عهده گرفت. از آن تاریخ به بعد هر سال یک جلسه بین المللی و هر چهار سال یکبار کنگره جهانی تشکیل شده و می شود. در نتیجه تلاش و کوشش های پیگیر روز 18 فروردین مطابق با هفتم آوریل روز جهانی بهداشت اعلام گردیده در سراسر جهان مسائل بهداشتی کشورها مورد بررسی قرار میگیرد. از مسئولین بهداشتی کشورهای مختلف خواسته شده تا برنامه های بهداشت روانی را جزء برنامه های بهداشت عمومی قرار دهند.
در کشور ایران نیز علیرغم آنکه از زمان محمدبن زکریای رازی و بعد, ابوعلی سینا به بیماران روانی (دیوانگان آن زمان) توجه داشته و برای آنها از دستورات مختلف داروئی و روش های گوناگونی همچون تلقین استفاده میکردند، ولی بطور رسمی در سال 1336 برنامه های روانشناسی و بهداشت روان از رادیوی ایران آغاز شد و در سال 1338 اداره بهداشت روانی در اداره کلّ بهداشت وزارت بهداری وقت، تشکیل گردید. اگرچه از سال 1319 تدریس بیماری های روانپزشکی دانشگاه تهران آغاز شده بود با قبول استراتژی P.H.C توسط جمهوری اسلامی ایران و ایجاد شبکه های بهداشتی درمانی, در کشور, موضوع بهداشت روان به منزله جزء نهم خدمات اوّلیه بهداشتی پذیرفته شد و در حال حاضر نیز از موضوعات بسیار ضروری در کشور, مورد توجه قرار دارد.
2-2-مفهوم سلامت روان
فرهنگ روانپزشکی کمپل این اصطلاح را در احساس رضایت بهبود روانی و تطابق کافی اجتماعی با موازین مورد قبول هر جامعه تعریف کرده است)پورافکاری، ۱۳۷۳) اما برای این اصطلاح از سوی صاحب نظران تعاریف متفاوتی ارائه شده است بطور مثال : کارل منینجر[1] : سلامت روان را سازش فرد با جهان اطرافش با حد اکثر امکان به طوری که باعث شادی و برداشت مفید و مؤثر گردد، تعریف می کند. واستون[2]: رفتارهای عادی را که از سوی افراد عادی سر می زند را نشانه ای از سلامت روانی می داند. کینز برگ[3] : سلامت روان را تسلط و مهارت در ارتباط صحیح با محیط به ویژه در سه فضای مهم زندگی، عشق، کار و تفریح می داند. به نظر وی استعداد یافتن در ادامه کار، داشتن محیط خانوادگی خردسند، فرار از مسائلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده درست از فرصتها ملاک تعادل و سلامت روان است (میلانی فر،1370) سازمان بهداشت جهانی سلامت روان چنین تعریف می کند « سلامت روانی در درون مفهوم کلی بهداشت جای میگیرد و سلامت روانی یعنی توانایی کامل برای ایفای نقشهای اجتماعی روانی و جسمی بهداشت تنها نبود بیماری یا عقب ماندگی نیست (حمزه گنجی، ۱۳۷۶)
سلامت روانی به نحوه تفکر، احساس و عمل اشخاص بستگی دارد. به طور کلی افرادی که از سلامت روانی برخوردار هستند، نسبت به زندگی نگرش مثبت دارند. آماده برخورد با مشکلات زندگی هستند. در مورد خود و دیگران احساس خوبی دارند. در محیط کار و روابطشان مسئولیت پذیر می باشند. زیرا وقتی از سلامت روانی برخوردار باشیم انتظار بهترین چیزها را در زندگی داریم و آماده برخورد با هر حادثه ای هستیم. ممکـن اسـت این سئوال در ذهن شما متبادر شود که چرا باید در مورد سلامت روانی بدانیم؟ بدون تأمل می توان گفت ما با آموختن ویژگی های سلامـت روانی بهتر می توانیم به روح و روان متعادل و شاد دست یابیم. سلامت روانی در بسیاری از موارد مانند سلامت جسمی است و باید به آن توجه کافی داشت. بسیاری از مردم برخی اوقات احساس افسردگی می کنـند همـان طـور که بسیـاری از آن ها دچار سرماخوردگی می شوند. از همین رو، نمی توان از همه ناراحتی های روحی جلوگیری کرد، همان طور که از بروز همه بیماری های جسمی نیز نمی توان ایمن بود. سلامت روانی و جسمی هر دو برای خوشبختی انسان ضروری اند. رسیدن به سلامت روانی به هیچ وجه تصادفی نیست، نیل به این هدف با صرف زمان و زحمت محقق می شود. همچنین نباید فراموش کرد که اعتماد به نفس، کلید سلامت روانی است. وقتی که اعتماد به نفس بالا باشد از زندگی رضایت دارید، هدف های زندگی را مشخص می کنید و به آنها میرسید، برای حل مشکلات به خود اتکا می کنید، روابط سالم و قوی ایجاد می نمائید، ناملایمات و پستی و بلندی های زندگی را می پذیرید. بر عکس هنگامی که اعتماد به نفس پایین باشد احساس می کنید زندگی از کنترل شما خارج شده است و استرس برایتان طااقت فرساست.درانتظارشکست هستیدونهایتاً شکست می خورید و از مشکلات زندگی فرار می نمائید. برای رسیدن به تعادل روحی می توانید" اعتمادبه نفس " خود را بسازید. راه صد ساله را در یک شب نمی توان پیمود ولی شما با پشتکار می توانید به نتیجه برسید.
[1] Carl Manager
[2] Vaston
[3] Keynes Berg
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 16 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 51 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 30 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
تصویر بدنی
تصویر ذهنی از بدن یکی از ابعاد مهم خود ظاهری و خود ارزیابی است و نه تنها درک جسمانی، عاطفی، اجتماعی و کیفیت های نگرشی، بلکه جنبه های گوناگون هویت روانشناختی، اجتماعی، جنسی خانوادگی و تطابقی فرد را در بر می گیرد. اگر چه تصویر ذهنی از بدن ساختار چند بعدی دارد، ولی غالباً به صورت درجه ای از رضایت از ظاهر فیزیکی ( اندازه، شکل و ظاهر عمومی ) تعریف می شود.
تصویر ذهنی شامل عقاید واحساسات آگاهانه و غیرآگاهانه در مورد بدن است. به عبـارت دیگر مفهومـی متشکل از احساسات فردی در مورد اندازه بدن، جنس، عملکرد و توانایی بدن جهت رسیدن به اهداف می باشد (تصویر ذهنی از بدن یکی از ابعاد مهم خود ظاهری و خود ارزیابی در طی دوره نوجوانی است اگرچه تصویر ذهنی از بدن یک ساختار چند بعدی است ولی غالباً به صورت درجه ای از رضایت از ظاهر فیزیکـی (اندازه، شکل و ظاهر عمومـی) تعریف می شود.
تصویر بدنی مهمترین بخش تصور فرد از خود است ؛ زیرا ظاهر فیزیکی فرد ، اولین ویژگی است که در برخورد افراد با فرد دیگر ، مورد قضاوت قرار می گیرد (دلامتر، 2003).
جهان معاصر توام با پیشرفت ها و رشد عقلانی که در بطن خود ایجاد کرده توجه خود را بر مسائل شخصیتی انسان متمرکزتر کرده است. مسائلی که شاید 100 سال پیش از این، موضوعاتی پیش پاافتاده و غیر مهم تلقی می شده است. از جمله مسائل مورد بحث شخصیتی انسان که قبلاً کمتر به آن پرداخته شده است تصویر بدنی است. تصویر بدنی بیانگر نگرش فرد از خود همراه با احساسات و افکاری است که می تواند تغییر دهنده رفتار او در شرایط گوناگون و در جهات مثبت یا منفی باشد. این تصویر ذهنی می تواند تحت تأثیر عواملی چون رشد جسمانی، تعاملات فرد با محیط اجتماعی، سوانح، آسیب و جراحات بدنی قرار گیرد و نگرانی از تصویر بدنی را در فرد ایجاد می کند.
دامنه تصویر بدنی و نگرانی از آن تا به آنجا گسترش یافته است که مشغله ذهنی بسیاری از افراد، بخصوص جوانان گردیده و روزانه زمان و هزینه زیادی صرف تفکر و تغییرات ظاهری در بدن می شود. این امر به گونه ای است که این افراد ساعت ها در مورد تصویر بدنی خود فکر می کنند و با تغییر در آرایش و پوشیدن لباس های متنوع و قرار گرفتن در وضعیت های خاص سعی در پوشاندن نقائص ظاهری خود دارند که بیشتر زائیده تصور ذهنی آنان از بدنشان است. به نظر می رسد رضایت از تصویر بدنی در بین جوانان، مستلزم رضایت از 5 عامل بدنی باشد:
1- تناسب اندام
2- زیبایی ظاهری
3- سلامت بدنی
4- پاکیزگی و بهداشت و زیبایی پوست و مو
5- توانایی کنترل وزن.
و نارضایتی ازاین تصویربدنی پیامدهائی چون اضطراب، افسردگی، انزوای اجتماعی، اختلالات روانی، تضعیف خودپنداره و عزت نفس را در پی خواهد داشت. از نظر الکساندرمات و لامسون (2004)، تصویر بدنی به عنوان یک ساختار چند بعدی قابل تغییر است. مطالعات گسترده در چند سال اخیر روی تصویر بدنی این توافق را در بین عده زیادی از محققان به وجود آورده که تصویر بدنی مسئله ای چند بعدی بوده و در برگیرنده مولفه های ادراکی، نگرشی و رفتاری است. از نظر سندز (2001)، تصویر بدنی بر اساس یک ساختار چند وجهی مفهوم سازی می شود. در واقع تصویر بدنی مفهوم پیچیده ای است که در بردارنده عوامل بیولوژیکی روان شناسی درونی و عوامل اجتماعی خارجی است. ترکیب ارزیابی های ادراکی و نگرشی و رفتاری به تصویر بدنی، عوامل پیش بینی کننده بهتری برای اختلالات مربوط به تصویر بدنی، تلاش برای لاغر شدن و اختلالات تغذیه ای نسبت به هر کدام از ارزیابی ها به تنهایی خواهد بود. نتایج پژوهش ها در چند دهه گذشته نشان می دهد که عده زیادی از افراد جامعه به خصوص جمعیت مونث درپی تغییر درتصویر بدنی خود هستند(مکابی و ریکاردلی، 2001).
زیمانسکی و کاش (1995)، در تحقیقات خود بیان م دارند، زنان تمایل دارند از چهره و صورت ارزشیابی بیشتری نسبت به همسالان خود کسب کنند و بیشتر از مردان به جراحی های زیبایی صورت و گردن متمایل می شوند. کافری و تامپسون (2004)، در پژوهش خود به این نتیجه رسیده اند که زنان تمایل دارند در ارزیابی خود از تصویر بدنی لاغرتر و از لحاظ چهره و صورت ارزشیابی بیشتری کسب کنند. در حالی که مردان نگرانی قابل ملاحظه ای را از بابت کم وزنی تجربه نمی کنند. اما این یافته ها نشان می دهد در هر دو جنس زنان و مردان دغدغه های تصویر بدنی وجود دارد.
یکی از ویژگی های تصویر بدنی، تصویری است فرد از اندام خود به عنوان چاق، لاغر، کوتاه قد یا بلند قد بودن دارد. این ویژگی شاخص حجم بدنی نام دارد که از اندازه یری قد در مقیاس کیلوگرم حاصل می شود. مکابی و ریکاردلی (2004)، در پژوهش های خود دریافته اند افرادی که شاخص حجم بدنی بالایی دارند از تصویر بدنی خود ناراضی هستند و بین شاخص حجم بدنی، تصویر بدنی و خودپنداره رابطه وجود دارد و افراد سنگین وزن تصویر بدنی نامطلوبی از خود داشته و خودپنداره ضعیف تری نسبت به افراد با شاخص توده بدنی پایین دارند.
علاوه بر این، افراد با شاخص حجم بدنی پایین خود را از نظرجسمی جذابتر دانسته و عملکرد اجتماعی بهتری نسبت به افراد با شاخص حجم بدنی بالا دارند. بنابراین می توان گفت داشتن تصویر بدنی مطلوب، رضایت از بدن و شاخص حجم بدنی منجر به خودپنداره مثبت در فرد میشود (تامپسون، 2000) و ناخشنودی از بدن و عدم رضایت از تصویر بدنی منجر به نارضایتی فرد از بدن خود شده و رفتارهای بیمارگونه ای چون اختلال در الگوهای تغذیه ای و افسردگی خواهد شد.
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 11 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 40 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 30 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
ازدواج یک پیمان مقدس است که تقریباً در میان تمام اقوام و ملل و تمام زمانها و مکانها وجود داشته است، بهطوریکه بیشتر ادیان بر این سنت دیرینه و نیاز زن و مرد تأکید داشتهاند و تمامی زوجین خواهان ثباتی در ازدواج خود میباشند؛ ثبات ازدواج، فقدان مشکلات زناشویی نیست، بلکه حضور شور و اشتیاق، صمیمیت و تعهد است که ازدواج را سالم و بیعیب حفظ میکند تا اینکه علل طبیعی مانند مرگ یکی از همسران موجب فروپاشی آن شود (سانتراک[3]، بی تا؛ ترجمه فیروز بخت، 1384).
بیثباتی ازدواج همراه مفاهیمی مانند ازهمپاشیدگی زناشویی[4]، قطع روابط زناشویی[5]، طلاق[6]، کیفیت زناشویی پایین و ترک ازدواج، استفادهشده است (بروان، سنتز، نوک و رایت[7]، 2006). میتوان گفت که این موارد درعینحال که به هم مرتبطاند، مفاهیم متمایزی هستند. ازهمپاشیدگی زناشویی عمل قانونی انحلال یک ازدواج را بهواسطه طلاق یا جدایی دائمی، تعیین میکند. بهعبارتدیگر قطع روابط زناشویی، دربرگیرنده ازهمپاشیدگی عمدی از طریق طلاق یا جدایی و ازهمپاشیدگی غیر عمد از طریق مرگ است. کیفیت زناشویی پایین نیز، در مقایسه ارزشیابی کیفی از ازدواج سالم مشخص میشود. کیفیت زناشویی پایین درواقع درجه پایینی از سازگاری، رضایت پایین، ناخشنودی در یک رابطه و شاید عملکرد نابسنده زوج را نشان میدهد. کیفیت زناشویی پایین لزوماً بر تمایل بالا برای طلاق، جدایی یا ترک کردن رابطه دلالت نمیکند (بوث و ادوارز، 1985).
این اصطلاح برای مشخص کردن گرایش یک زوج به انحلال ازدواج دلالت دارد. بیثباتی ازدواج در این تعریف دربرگیرنده سه حالت است که عبارتاند از: 1- یک وضعیت عاطفی (من چه احساسی درباره ازدواجم دارم).2- نگرانیهای شناختی رابطه (من چه فکری درباره چگونگی نتیجه احساسم میکنم یا پشت احساس من چه فکری وجود دارد؟). 3- اعمال معین (من واقعاً درنتیجه احساسم و افکار متعاقب آن دست به چه اعمالی میزنم؟) (وایت، لوو و لوین[8]، 2009).
در تعریفی دیگر، مفهوم بیثباتی ازدواج بهعنوان گرایش زوج به طلاق اشاره دارد که این موضوع شامل دو حالت است:1- حالت شناختی (فکر کردن درباره این موضوع که آیا ازدواجشان در وضعیت دشواری قرار دارد یا فکر به وقوع پیوستن طلاق)2- حالت رفتاری (عملی که فرد درنتیجه احساسش و یا گفتگو با همسرش درباره طلاق انجام میدهد). درواقع بیثباتی ازدواج زمانی مطرح است که یک عضو از زوج یا هر دو عضو زوج، درباره طلاق یا جدایی میاندیشند و یا اعمالی را انجام میدهند که به پایان رساندن ازدواج، گرایش دارد (بوث و ادوارز، 1985؛ بروان و همکاران، 2006).
بهطورکلی مفهوم بیثباتی ازدواج بهعنوان قطب منفی از یک پیوستاری که تداوم و پیوستگی ازدواج را نشان میدهد، دیده میشود. اگر یک ازدواج باثبات و پایدار نیروهای زیادی دارد که هر عضو زوج را ملزم به باهم بودن میکند، یک ازدواج ناپایدار و بیثبات نیروهای زیادی دارد که هر عضو زوج را در جهت جدا شدن از هم سوق میدهد (بوث، جانسون و ادوارز، 1983).
در ازدواجهای باثبات زن و شوهر پیوسته همدیگر را تمجید میکنند، لحن مثبت آنها در صحبتهایشان با یکدیگر و در مورد یکدیگر، زندگی مشترکشان را پیش میبرد، طرفین یکدیگر را دوست خود میدانند و در هنگام استرس و بروز مشکلات از یکدیگر حمایت میکنند، هیچیک از طرفین اصراری برای قبضهی قدرت ندارند و در این مورد معتقد به وجود تساوی هستند و همچنین زن و شوهرها در ازدواجهای موفق باهم مشکلات را حل میکنند و در هنگام بروز اختلاف، هیجانشان را کنترل و باهم مصالحه میکنند (سانتراک، بی تا؛ ترجمهی فیروزبخت، 1384).
[1] Marital instability
[2] Divorce Probblity
[3] Santrac
[4] Marital dissolution
[5] Marital relationship disruption
[6] Divorce
[7] Brown, S. L., Sanchez, L. A., Nock, S.L., & Wright, J. D
[8] Waite, L. J., Luo, Y., & Lewin, A. C
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 22 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 62 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 58 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
خودافشاسازی
خودافشاسازی به فرایندی اشاره دارد که در آن فرد به خود اجازه می دهد تا بوسیله دیگران شناخته شود (میکالینسر و ناچشون[1]، 1991). نظریه و تحقیقات در حوزه خودافشاسازی بر عامدانه و داوطلبانه بودن فعالیت آشکار کردن اطلاعات، افکار، و احاسات راجع به خود و دیگران (حداقل یک نفر دیگر) اشاره دارد (گرین[2]، درلگا[3] و متیو[4]، 2006).
درلگا و گرزلاک[5] (1979) خود افشاسازی را شامل ارائه اطلاعاتی در خصوص حالتهای فردی، تمایلات، رخدادهای گذشته، و برنامه هایی برای آینده میدانند. تحقیقات مربوط به خود افشاسازی به این یافتهها دست یافتهاند که توانایی انتقال احساسات و افکار به دیگران، مهارت اصلی در رشد روابط بین فردی است (آلتمن و تیلور، 1973؛ برشید و والستر، 1978، به نقل از گاردنر، 2011). خودافشاسازی به رشد و تسهیل ادراک متقابل و حمایت متقابل کمک میکند (برگ[6] و درلگا، 1987، چلون[7]، 1979، به نقل از میکالینسر و ناچشون، 1991). فقدان خودافشاسازی اغلب به نارضایتی و احساس تنهایی در شبکه های اجتماعی میانجامد.
خود افشاسازی یک مفهوم چندبعدی است (برگ و درلگا، 1987، به نقل از میکالینسر و ناچشون، 1991). یک بعد آن بحث تفاوتهای فردی است، در پرداختن به تفاوتهای فردی در خود افشاسازی بحث توانایی یا رغبت فرد برای خودافشاسازی مطرح است (میزانی که فرد دوست دارد خود افشاسازی کند)؛ توانایی و رغبت برای خودافشاسازی می تواند یک صفت باشد یا مربوط به یک رفتار خاص در موقعیتهای بین فردی باشد (سولانو[8]، باتن[9] و پاریش[10]، 1982). همچنین تفاوت افراد در خودافشاسازی میتواند از میزان، سطح خصوصی بودن اطلاعات، محتوای اطلاعات افشا شده و هدف خودافشاسازی نشأت گرفته باشد (کوزبی[11]، 1973،1972). یکی دیگر از ابعاد اصلی خودافشاسازی مربوط به انعطاف پذیری است (چلون، 1977، 1979، به نقل از میکالینسر و ناچشون، 1991). انعطاف پذیری به توانایی فرد برای توجه به علامتها و نشانههای محیطی و همزمان پذیرش رفتارخود افشاسازی اشاره دارد. انعطاف پذیری در خود افشاسازی به سازگاری اجتماعی و سلامت روان میانجامد (چایکن و درلگا، 1974، چلون، 1979، گودستون و رینکر، 1974، به نقل از میکالینسر و ناچشون، 1991). از نظر چلون (1977) کسی که توانایی تنظیم خودافشاسازی خود را در موقعیتهای اجتماعی مختلف و برحسب تقاضاهای بین فردی و موقعیتی دارد نسبت به کسی که مناسب بودن یا نبودن عمل خودافشاسازی در آن موقعیت درک نمیکند بسیار منطعطفتر عمل میکند (به نقل از میکالینسر و ناچشون، 1991).
یک نکته دیگر در خودافشاسازی «عمل متقابل» است که به تفاوت افراد در پاسخ به خود افشاسازی دیگران اشاره دارد. هنگامی که پذیرنده اطلاعات به تناسب اطلاعاتی که دریافت کرده است خود نیز به افشای اطلاعات اهتمام ورزد، در این صورت عمل متقابل انجام شده است (میکالینسر و ناچشون، 1991). برگ (1987) معتقد است فقط افرادی که پاسخگویی و اعتماد بالایی در مقابل اطلاعات خصوصی که دریافت میکنند، نشان میدهند؛ از نظر بعد عمل متقابل خوب عمل کردهاند. بعد دیگر خود افشاسازی علاقه به عمل خودافشاسازی است (آرچر[12]، برگ و رانگ[13]، 1980). شواهد تحقیقاتی در این زمینه متناقص است، بعضی از تحقیقات نشان دادهاند که افراد از خود افشاسازی اطلاعات خصوصیتر بیشتر لذت میبرند (آرچر و همکاران، 1980)؛ اما در مطالعات دیگر این یافته رد شده است (درلگا و همکاران، 1973، اهرلیچ[14] و گراون[15]، 1971، به نقل از میکالینسر و ناچشون، 1991). برگ (1987) بیان میکند که افراد فقط هنگامی به افشای اطلاعات خصوصی علاقهمند هستند که خواستار ایجاد روابط صمیمی و نزدیک با فرد روبرو باشند.
معمولاً مردم خودافشاسازی را دادن اطلاعات به صورت عمدی و غیر عمدی راجع به خود به دیگران میدانند (آرچر، 1980، درلگا و گرزلاک، 1979، به نقل از میکالینسر و ناچشون، 1991؛ دیندیا[16]، 1988). چگونگی و زمان وقوع خودافشاسازی نحوه تعامل طرفین را تحت تأثیر قرار می دهد (گرین و همکاران، 2006؛ باوالاس[17]، کوتز[18] و جانسون[19]، 2000).
بعضی از ابعاد خودافشاسازی چگونگی روابط بین طرفین را تحت تاثیر قرار میدهد؛ مانند تنظیم حریم شخصی که به این امر اشاره داردکه تا چه حد افشاکننده اطلاعات و شنونده اطلاعات میتوانند اطلاعات مورد نظر را شبیه هم پردازش کنند و تا چه حد میتوانند از آن اطلاعات مراقبت کنند (پترنیو[20]، 2002). صداقت و حقگویی بعد دیگری است که به درستی و اعتبار اطلاعات افشا شده توسط افشا کننده اطلاعات مربوط است. موثر بودن بعد دیگری است که به این امر اشاره دارد که چقدر خودافشاسازی دو طرف را در رسیدن به اهدافشان حمایت میکند.
[1] Nachshon
[2] Green
[3] Derlega
[4] Mathews
[5] Grzelak
[6] Berg
[7] Chelune
[8] Solano
[9] Batten
[10] Parrish
[11] Cozby
[12] Archer
[13] Runge
[14] Ehrlich
[15] Graeven
[16] Dindia
[17] Bavelas
[18] Coates
[19] Johnson
[20] Petronio
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 15 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 99 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 58 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
تکانشگری[1]
تکانشگری هسته اصلی بسیاری از آسـیب هـای اجتمـاعی مانند مصرف مواد، قماربازی بیمارگونه، اختلالهای شخصیت و دست زدن به اقدامات پرخاشجویانه اسـت. ایـن اخـتلال هـر ســال موجــب از میــان رفــتن زمــان و ســرمایه در بــسیاری از کـــشورها مـــی شـــود. یکی از رایج ترین تعاریف، تکانش گری به صورت آمادگی قبلی برای واکنش های سریع و بدون برنامه به محرک های درونی یا بیرونی بدون در نظر گرفتن نتایج منفی آن واکنش ها برای خود فرد یا دیگران، تعریف می شود(استنفورد [2]و همکاران، 2009).
فرآیند تصمیمگیری یا برگزیدن یک گزینه از میان چند گزینه، یکی از عالیترین پردازشهای شناختی به شمار میرود. گونه ویژهای از این فرآیند که به عنوان تصمیمگیری مخاطره آمیز شناخته میشود، در شرایطی پردازش (RDM) مخاطرهآمیز[3] میشود که شخص با گزینههایی روبه رو میگردد که انتخاب آنها باری از سود یا زیان در حال یا آینده به دنبال دارد و در عین حال میزان این سود و یا زیان با درجاتی از احتمال همراه است (اختیاری و بهزادی، 1380الف و ب).
تصمیمگیری مخاطرهآمیز اهمیت بالایی در زندگی فردی و اجتماعی افراد دارد و اختلال در این نوع تصمیمگیری هسته اصلی پدیده تکانشگری و رفتارهای تکانشی[4] را تشکیل می دهد (اختیاری و بهزادی1380 الف). رفتارهای تکانشی که در برخی رویکردها، رفتارهای مخاطره آمیز[5] نیز خوانده میشوند، به عملکردهایی گفته میشوند که اگرچه تا اندازهای با آسیب یا زیانهای احتمالی همراهند، امکان دستیابی به گونهای پاداش را نیز فراهم میکنند (اختیاری و بهزادی، جنتی و مقیمی، 1382). این رفتارها باید دارای سه عامل زیر باشند:
الف) برگزیدن یک گزینه از میان دو یا چند گزینه با پاداش احتمالی، ب) همراهی یکی از گزینهها با احتمال پیامدهای ناگوار و ج) روشن نبودن احتمال پیامد ناگوار در زمان رخداد رفتار (لَن[6] و چِرِک[7]، 2000).
بسیاری از مردم در زندگی روزمره دست به رفتارهای تکانشی میزنند (مولر[8]، بارت[9]، دوگهرتی[10]، اشمیتز[11] و سوان[12]، 2001). هر چند نشان دادن نمونههایی از رفتارهای تکانشی به نظر ساده میرسد، اما تعریف دقیق پدیده تکانشگری دشوار است چرا که اختلاف نظرهای بسیاری در تکانشی یا غیرتکانشی خواندن یک رفتار وجود دارد (اوندن[13]، 1999). نکته پیچیده در بررسی رفتارهای تکانشی تنوع عللی است که میتوانند بروز یک رفتار تکانشی را در پی داشته باشند. برای نمونه فردی که مواد مخدر مصرف میکند، ممکن است به علت گرایش به رفتارهای خطر پذیر، توجه زیاد به پاداشها، بیتوجهی به آسیبها، علاقه به تجربه چیزهای تازه و یا دیگر ویژگیهای روانشناختی چنین رفتار تکانشیای را انجام دهد.
2-1-2-1 تکانه
تکانه[14] اصرار و میل شدید به انجام یک عمل در پاسخ به یک محرک ذهنی یا بیرونی[15] است (بروکر[16]، 1989). تکانشگری طیف گستردهای از رفتارهایی است که روی آن کمتر تفکر شده، به صورت رشد نایافته برای دستیابی به یک پاداش یا لذت بروز میکنند، از خطر بالایی برخوردارند، و پیامدهای ناخواسته قابل توجهی را در پی دارند (اوندن، 1999). همچنین تعریف تکانشگری از دیدگاه رفتارشناسی، دربرگیرنده سود کوتاهمدت هر چند کم ارزش در برابر دستاوردهای بلندمدت ولی با ارزشتر میباشد (پتری[17]، 2001).
تکانشگری و رفتار تکانشی دارای سه ویژگی اساسی است که آن را از اصطلاحات مشابهی مانند بیشواکنش[18] جدا میکند. این رفتارها، شتابزده، برنامهریزی نشده[19]، بدون فکر و مستعد اشتباه[20] هستند، در حالیکه در بیش واکنش به جای تأکید بر سرعت بروز عکسالعمل، تأکید بر شدت و طول زمانی است که عکسالعمل رخ میدهد (سوان و هلندر[21]، 2002). رفتارهای تکانشی همچنین برخلاف رفتارهایجبری است که فرد بر وجود رفتار آگاهی دارد و هدف از رفتار، نه کسب لذت، بلکه عموماً دوری از یک اضطراب میباشد. همچنین متفاوت از رفتارهایی که ناشی از نارسایی در داوری [22]و تصمیمگیری میباشند و فرد در حقیقت در مرحله قضاوت اختلال دارد (مولر و همکاران، 2001). مولر و همکاران (همان جا) بر پایه بررسیهای انجام شده با رویکردهای زیستی، روانشناختی و جامعهشناختی بر روی تکانشگری، کوشیدهاند تعریفی برای پوشش هر سه رویکرد با عنوان تعریف زیستی - روانی - اجتماعی[23] ارایه نمایند.
دیدگاه زیستی در بررسیهای انجام شده بر روی خشونتهای ناشی از تکانشگری، نشان داده است که ساختار ذهنی برخی از افراد برای دستزدن به اعمال پرخاشگرانه مستعدتر از افراد دیگر میباشد. به طوری که در ارزیابیهای الکتروفیزیولوژیک، این افراد دامنههای پتانسیل برانگیخته[24] بلندتری نسبت به سایرین داشته و همچنین میزان سوخت و ساز سروتونین در مایع مغزی - نخاعی این افراد نسبت به سایرین بیشتر است.
دیدگاه روانشناختی، تکانشگری را بر پایه سه مقوله تنبیه و/ یا خاموشی[25]، پاداشگزینی[26] و بازداری پاسخ/ توجه[27] بررسی نموده و باور دارد که تعریف تکانشگری باید دربردارنده سه عنصر زیر باشد: کاهش حساسیت فرد به پیامدهای منفی رفتار، عکسالعمل سریع و ناخواسته به محرک پیش از ارزیابی کامل اطلاعات و بیاعتنایی به پیامدهای درازمدت رفتار.
[1] impulsiveness
[2]Stanford MS
[3] risky decision making
[4] impulsive behavior
[5] risky behaviors
[6] Lane
[7] Cherek
[8] Moeller
[9] Barrett
[10] Dougherty
[11] Schmitz
[12] Swann
[13] Evenden
[14] impulse
[15] Churchill's Medical Dictionary, 1989
[16] Brooker
[17] Petry
[18] over reaction
[19] unplanned
[20] error prone
[21] Hollander
[22] judgement
[23] biopsychosocial
[24] evoked potential amplitudes
[25] punished &/or extinction paradigm
[26] reward-choice paradigm
[27] response disinhibition/attentional paradigm
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 22 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 41 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 41 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
مهارتهای مقابله ای :
مهارت های مقابله ای، فنونی هستند که افراد در مواجهه با رویدادهای تنش زا به کار می گیرند. توانایی کنترل و تسلط بر موقعیت می تواند در افزایش توانمندی مهارت های مقابله ای موثر باشد و اثرات مخرب تنیدگی بر سلامت جسمانی و روانی جلوگیری کند. گاهی فرد می تواند افکاری را که درباره رویداد تنش زا دارد، تحت کنترل داشته باشد. که به آن کنترل شناختی گفته می شود. در مواردی کسب اطلاعات بیشتر درباره موقعیت تنش زا می تواند کمک کننده باشد. البته گذشته از این مهارت ها افراد می توانند در راستای پیشگیری از پیامدهای جسمانی و روانی تنیدگی، آموزش مهارت های مقابله ای را یاد بگیرند. آموزش مهارت های مقابله ای شامل آموزش مجموعه ای از روش های شناختی و رفتاری متعددی است که در جریان آن با هدف کمک به فرد آموزش داده می شوند تا بدین ترتیب فرد بتواند در بسیاری از موقعیت ها سازش لازم و سلامت روان را به دست آورد (دیماتئو 1991/ ترجمه موسوی).
- لازاروس (2000) مهارت های مقابله ای را به شرح زیر خلاصه می کند:
1- کاهش آسیب ناشی از شرایط محیطی
2- تحمل کردن حوادث یا واقعیت های منفی و یا تطبیق دادن خود با آن
3- حفظ تصویر ذهنی مثبت
4- حفظ تعادل احساسی و عاطفی
5- حفظ روابط رضایت بخش با دیگران
پاسخ های مقابله ای می توانند سه نتیجه به بار آورند:
1- حفظ شرایط احساسی حال حاضر
2- ادامه دادن فعالیت های روزمره که تحت تاثیر محرک تنش زا با وقفه روبرو شد است
3- احساس توانمندی روانی
- مقابله یا مدارای موثر برای رویارویی با علت محرک های تنش زا از چهار جزء اولیه تشکیل می شود:
1- راهبردهای موثر مقابله و مدارا
2- پردازش اطلاعات
3- اصلاح رفتار
4- رسیدن به راه حل های صلح آمیز و آرامش بخش (تسکین دهنده های فوری)
دیدگاههای نظری درباره مهارتهای مقابله ای :
درباره مقابله دیدگاه های نظری متفاوتی مطرح شده است که می توان از آنها موارد زیر را مورد مطالعه قرار داد:
- دیدگاه فرایدنبرگ و لویئس (به نقل از لازاروس 1993):
فرایدنبرگ و لویئس با تعریف مقابله به عنوان مجموعه ای از اعمال شناختی و عاطفی که در پاسخ به مسایل ویژه ای به کار برده می شود سه سبک مقابله ای را مطرح کرده اند که (1984) بر اساس نظریه لازاروس عبارتند از:
- سبک های بارور - مراجعه به دیگران و – سبک های نابارور (ناکارآمد)
این 3 نوع سبک از هیجده (18) نوع راهبرد تشکیل شده اند.
الف: سبک بارور: اجزا سبک بارور هشت راهبرد مقابله ای است.
1- حمایت اجتماعی: گرایش در میان گذاشتن مشکل با دیگران و جلب حمایت آنان به عنوان یکی از راههای کنترل کردن می باشد.
2- تمرکز بر حل مشکل: یک راهبرد مساله مدار می باشد که طی آن به طور منظم به بررسی مساله پرداخته می شود و با در نظر گرفتن دیدگاه های گوناگون با مشکل برخورد می شود.
3- سخت کوشی و موفقیت: این راهبرد توصیف کننده تعهد، بلند پروازی و تلاش زیاد می باشد.
4- تفریحات فیزیکی: منظور انجام فعالیت های ورزشی و داشتن آمادگی جسمانی برای برخورد مناسب با مشکل می باشد.
5- راههای آرام بخش: این راهبرد بیشتر به جهت آرام ساختن و (Relaxeition) است تا پرداختن به فعالیت های تفریحی و بدنی
6- حفظ تعادل خاطر: این راهبرد بیانگر ایجاد یا حفظ آرامش اطمینان به خود توانایی فرد برای مقابله با مشکل
7- تقویت رابطه با دوستان: حاکی از یک ارتباط صمیمی خاص می باشد.
8- تمرکز بر جنبه های مثبت (مثبت اندیشی): یعنی داشتن نگاهی مثبت و توجه به ویژگی های مثبت یک رویداد. (تا تمرکز بر بد اندیشی و ایجاد انرژی منفی)
- ب: سبک نابارور: مترادف سبک مقابله ای ناکار آمد (غیر مفید/ بی اثر)می باشند و از هشت راهبرد زیر تشکیل شده است:
1- نگرانی: بیانگر اهمیت دادن به آینده و به طور کلی خوشبختی در آینده به طور خاص می باشد.
2- حفظ تعلق خاطر: اهمیت دادن به ارتباط با دیگران به ویژه به آن چه که دیگران به آن فکر می کنند می باشد.
3- تفکر آرزومندانه: امیدواری به گرفتن یک نتیجه مثبت
4- کنار نیامدن (اجتناب دوری کردن): این راهبرد نشان دهنده دور شدن از مشکل و تسلیم شدن در برابر آن است.
5- کاهش تنش: فرد از راه تخلیه هیجانی و کاهش تنش سعی می کند احساس بهتری داشته باشد .
6- کناره گیری (خودداری): دوری کردن و کناره گیریفرد از جمع و دیگران و مخفی نگه داشتن مساله در خود و عدم ابراز آن به کسی
7- سرزنش خود: فرد خود را مسئول بروز نگرانی و مشکل می داند.
- ج: سبک مراجعه به دیگران: بیانگر مراجعه فرد به اشخاص دیگر جهت مساعدت و یاری خواستن از آن هاست و شامل چهار راهبرد است دیگران شامل همسالان، متخصصان، والدین و نیروهای معنوی / الهی می باشند.(عرفانی.1387)
1- راهبرد جستجوی حمایت اجتماعی: گرایشی است برای در میان گذاشتن مشکل شخصی با دیگر افراد و جلب حمایت آنان جهت کمک به وی
2- حمایت معنوی: نشان دهنده اعتقاد به خدا، دعا و نیایش کردن، توکل، امدادهای الهی و کمک گرفتن با این نیروی مذهبی است.
1- کمک حرفه ای[1]: در این راهبرد فرد از اشخاص حرفه ای و متخصص آن حیطه خاص کمک می گیرد. (مثل کمک از وکیل برای جلب رضایت / کمک از دبیر ریاضی برای تقویت درسی)
2- اقدام اجتماعی: عملی است که فرد طی آن دیگران را است مشکل خویش مطلع می کند.
1- perufetional
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 31 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 54 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 37 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
در ابتدا به ارائه تعاریف کم شنوایی، ناشنوایی و شیوع آن پرداخته میشود. سپس به مشکلات خانوادههای کمشنوا و درنهایت به تحقیقات پیشین انجامشده در مورد «مادران» که مرتبط با تابآوری و بهزیستی روانشناختی و رضایت زناشویی بوده است، پرداخته خواهد شد.
تعریفی که نورثر و داونز (2002) در مورد آسیب شنوایی ارائه کردهاند، همهی کودکانی را شامل میشود که کاهش شنوایی آنها بهاندازهای است که بهنوعی آموزش ویژه نیاز دارند. ازنظر سیف نراقی و نادری (1387) ناشنوا فردی است که با استفاده از وسایل کمکی یا بدون بهرهگیری از آنها نمیتواند گفتار دیگران را از طریق حس شنوایی بشنود، بهعبارتدیگر میزان ناتوانی حس شنوایی این گروه از افراد 70 دسیبل[1] یا بیشتر است و لذا از فراگیری زبان پیرامون خود از طریق حس یادشده محروم میشوند و به لحاظ مقاصد آموزشی کمشنوا شخصی است که با استفاده از وسایل کمکی یا بدون بهرهگیری از آنها در شنیدن گفتارهای دیگران مشکل دارد. بهعبارتدیگر میزان ناتوانی حس شنوایی اینگونه افراد بین 69-25 دسیبل است. از سوی دیگر میلانی (1385) افراد ناشنوا را، افرادی تعریف میکند که 95 دسیبل از بالاترین حد شنوایی خود را ازدستداده باشند و افراد کمشنوا را افرادی میداند که 30 تا 90 دسیبل از حد شنوایی برخوردارند.
15 تا 26 درصد جمعیت جهان دارای نقص شنوایی هستند، بوبیکو و همکاران (2007) این میزان را در کشورهای جهان سوم بالاتر گزارش کردند. بر اساس گزارش بوبیکو و همکاران از هر 1000 نفر، 7 نفر دارای کم شنوایی شدید تا عمیق هستند که معمولاً کم شنوایی در آنها قبل از شکلگیری زبان اتفاق افتاده است. حدوداً یک کودک در 2700 کودک با نقص شنوایی متولد میشود و شیوع این اختلال در سال اول زندگی افزایش مییابد و به حدود یک نفر در 1000 نفر میرسد (هیندلی، 2005).
خانواده، در حیات اجتماعی کودک نقش و تأثیر فوقالعادهای دارد. وظیفه خانواده، مراقبت از فرزندان و تربیت آنها، برقراری ارتباط سالم اعضا باهم و کمک به استقلال کودکان است، حتی اگر کودک مشکلدار داشته باشد. امروزه خانواده بهعنوان نظامی تعاملی و وابسته به هم مطرح میشود که فرد فرد اعضای آن ارتباط متقابل با یکدیگر دارند؛ بهگونهای که هر عاملی بر یک عضو از خانواده اثر گذارد بر دیگر اعضای خانواده و درنهایت بر کل خانواده مؤثر خواهد بود (رایفه و تروگت[2]، 2006).
میتوان گفت، باوجود یک کودک مشکلدار، معلولیتهای کودک، کندی رشد و امکانات ویژهای که برای مراقبت جسمی و روانی لازم است به همراه سرخوردگی و رؤیاهای بربادرفته، والدین را زیر فشارهای خود میگیرد و موجب بر هم خوردن آرامش و تعادل خانواده میشود. به همین دلیل بسیاری از افرادی که با افراد معلول کار میکنند، به اهمیت خانواده واقفاند و اثر یک کودک معلول را بر پویاییهای خانواده درک نموده و بر آن تأکید میکنند.
یکی از عوامل ایجاد استرس در خانواده تولد فرزند معلول است. فرزندانی که ازنظر جسمی یا ذهنی ناتوان هستند استرس خاصی را بر والدین، بهویژه مادر، تحمیل میکنند. مهمترین مسائل و مشکلات این والدین عبارتاند از: مشکل پذیرش ناتوانی کودک، خستگی ناشی از پرستاری و مراقبت، مسائل مربوط به اوقات فراغت، مشکلات مالی خانواده، مسائل پزشکی و آموزشی و همچنین استرس والدین میتواند به بد عملکردی نظام خانواده و بهطورکلی فرزند پروری نامناسب منتهی شود (کوپر، مک لاناهان، میدوس و بروکس- گون[3]، 2009). عواملی مانند ویژگیهای کودک، روابط بین زن و شوهر، رابطهی کودک با والدین و ویژگیهای محیطی در استرس والدین نقش تعیینکننده دارند (دمپسی، کین، پنل، او ریلی و نیلندس[4]، 2009).
در این میان کم شنوایی از مهمترین علتهای ناتوانی در کودکان است. به عقیده ون الدیک[5] (2004) تولد و حضور کودکی با نقص شنوایی چالشهای منحصربهفرد و متفاوتی را برای خانواده فراهم میکند که احتمالاً ناامیدی، غمگینی، افسردگی، ناباوری و همچنین خشم و درماندگی، احساس گناه، شرم و حقارت را در پی خواهد داشت و افراد چنین خانوادههایی رفتارهای متفاوتی مانند پرخاشگری، گوشهگیری، طرد کنندگی و اجتماع گریزی از خود نشان میدهند.
بیش از نود درصد از کل کودکان کمشنوا در خانوادههایی با والدین شنوا متولد میشوند. برای بیشتر این خانوادهها، فرزندشان نخستین فرد کم شنوایی است که تاکنون دیدهاند. پرورش فرزند حتی برای والدین تحصیلکرده طبقه متوسط و دارای فرزند سالم و طبیعی نیز وظیفه سنگین به شمار میرود. از دیدگاه خانوادگی، کم شنوایی پیچیدهترین ضایعه حسی است و والدین را با استرسی دائمی روبهرو میسازد. اغلب مراقبتهایی که در محیطهای خارج از خانه، در مراقبت از کودکان دارای نارساییهای رشدی ازجمله کودک کمشنوا به عمل میآید بهواسطه کیفیت پایین ارائه خدمات، مشکلاتی را برای خانواده و کودک به وجود میآورد. مراقبت از کودکان در چنین شرایطی، این گروه از افراد را در طول دوران بزرگسالی در معرض خطر سلامت روانی قرار میدهد (ماسون و ماسون[6]، 2007؛ مینزن - در لیم، چو، بوینیسکی و ویلی[7]، 2008).
[1] Decibel
[2] Rieffe, C., & Terwogt, M. M
[3] Cooper, C. E., McLanahan, S. S., Meadows, S. O., & Brooks-Gunn, J
[4] Dempsey, I., Keen, D., Pennell, D., O’Reilly, J., & Neilands, J
[5] Van Eldik, T
[6] Mason,A., & Mason, M
[7] Meinzen-Derr, J., Lim, L. H., Choo, D. I., Buyniski, S., & Wiley, S
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 29 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 61 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 34 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
کودکان بی سرپرست و بد سرپرست
دوران نوجوانی به خاطر نقش و اهمیتی که در زندگی انسان دارد،در هر زمان مورد توجه دانشمندان،روانشناسان و نویسندگان آن عصر بوده است.روان شناسان مختلف این دوران را احساس گرایی،عاطفه پرستی،دوره بحران های سازنده و دوره فشارو طوفان نامیده اند( پروت،1383) .همه این اشارات و توجهات نشان دهنده اهمیتی است که این دوره از زندگی می تواند داشته باشد.همه این ویژگی ها باعث می شود که التهابات ،اضطراب ها و دگرگونی ها در نوجوان به وجود آید و جلوه های غیر معمول و به ظاهر غیر عادی در او ظاهر شود .طبیعی است که پدیدار شدن این حالت ها در نوجوان،رفتارهای ویژه ای را از سوی والدین و مربیان می طلبد.
با توجه به اینکه ایران کشوری جوان می باشد مخاطراتی مثل بحران هویت در نوجوانان، افزایش روزافزون بیکاری و سردرگمی در جوانان و عدم استقلال آنها می تواند قابل پیش بینی باشد. لذا در این بین غیر طبیعی نیست که به علت مشکلات فوق الذکر بنیاد و بنیان خانواده ها سست شده و محصولات ناخوشایندی چون خانه های کودکان و نوجوانان بی سرپرست پدید خواهد آمد. دراین مجتمع های شبانه روزی کودکان و نوجوانانی وجوددارند که شامل این طبقات می شوند: فرزندانی که والدین آنها به علل اعتیاد یا قاچاق مواد مخدر زندانی شده اند ، آنهایی که به علت مشکلات درون خانوادگی و فوت والدین و عدم صلاحیت والدین از منزل فرار کرده اند (احمدی، 1380).
در عصر حاضر، جامعه ما والبته بسیاری از جوامع دنیا با یک دشواری و معضل بزرگی به نام کودکان بدسرپرست ویا کودکان بی سرپرست روبرو هستند کودکان بدسرپرست واقعیت تلخ جامعه هستند که به دور از مهر و محبت وتربیت والدین قرارمی گیرند و همین دوری از مهر و محبت تأثیرات منفی زیادی روی آنها گذاشته است ، زیرا انسان وقتی یک گام در جهت رشد و شخصیت خود برمی دارد،نیازهایی از قبیل تعلق داشتن ونیاز به تحسین ومحبت دارد در حالی که کودکان بدسرپرست از این نیازها پاسخی دریافت نمی کنند و دچار بحران ها و آسیب هایی می شوند که به واسطه تزلزل در بنیان خانواده ها ایجاد شده و آن ها را قربانی خود ساخته است.
مطالعه پیشینه های موجود در مورد نوجوانان بدسرپرست و بی سرپرست و مقایسه آن با افراد عادی نشان می دهد رشد و رفتار افراد متاثر از نوع خانواده ای است که در آن زندگی می کنند.به علاوه نتایج نشان می دهد که نوجوانانی که در خانه های تک والدینی زندگی می کنند یا نوجوانانی که به فرزندی پذیرفته می شوند در معرض خطر بالاتری برای رفتار ها ی غیر انطباقی می باشند.مطالعات نشان می دهد که این پیامدهای منفی ناشی از شماری دلایل نظیر ماهیت رابطه فرد با سایر اعضای غیر خانواده اصلی خودش،چگونگی نظارت یا مراقبت رفتارهای فرد توسط والدین و عوامل موثر دیگری نظیر کیفیت رابطه با همسالان و مهارت های تفکر شناختی بین فردی است (کی پسلی، 1988؛ نقل از ولف، 2000).
در گزارشی از کودکان کانون اصلاح وتربیت مشخص شده است که%99کودکان بزهکار دارای والدین زود خشم و مهاجم بوده اند و کودکانی که دست به خودکشی زده اند مورد شکنجه وآزار قرار می گرفتند. در این زمینه وجود کودک آزاری جسمی وعاطفی بیشترین آمار را به خود اختصاص داده است.
روزانه مواردی در خصوص کودکان بدسرپرست که مورد آزار جسمی وعاطفی قرار می گیرند گزارش می شود که به قاچاق مواد مخدر و فروش مواد مخدر،کارهای سخت و زیانبار، ممانعت از تحصیل ، اخراج از خانه ،فرار ازخانه،عدم دسترسی به خدمات درمانی بهداشتی و ده ها معضل دیگر گرفتار و محکوم می شوند.
یکی از آسیب های جدی که جامعه را تهدیدمی کند گسترش کودکانی است که به دلایل گوناگون همه وقت خود را در خیابان می گذرانند و از طریق تکدی گری، بزهکاری ، شغل های کاذب امرارمعاش می کنندکه این معضل ها پیامدهای ناگواری را در آینده نه چندان دور برای جامعه در پی خوهد داشت. برای جمع آوری این کودکان مراکزی وجود دارد که یکی از آنها خانه ی سبز و ریحانه است که برای جمع آوری کودکان به وجود آمده است این کودکان در خیابان ها و چهارراه ها شب و روز خود را سپری می کنند و هر روز به تعداد آن ها اضافه می شود. آمار نشان می دهد تهران بیشترین کودکان خیابانی را در خود جای داده است. دو مرکز مهم مذهبی مشهد و قم و استان های گلستان،لرستان،فارس وخوزستان تعداد زیادی کودکان خیابانی دارند . زندگی در خیابان مشکلاتی برای کودکان ایجاد می کند مشکلاتی اعم از سوءتغذیه بیمارهای مزمن گوارشی پوستی جای خواب ومحل زندگی آلوده وبیماری های واگیردار که باعث می شود این کودکان نیز در معرض درگیر شدن در فعالیت ها وموقعیت های خطرناک وغیرقانونی قرار بگیرند.استثمار جنسی واعتیاد به موادمخدر وابستگی هر چه بیشتر به گروهای قاچاق موادمخدر از جمله مشکلات آنهاست که این وابستگی باعث بروز بیمارهای خطرناک می شود.از این جهت فرهنگ خشن خیابانی از ویژگی های رفتاری واخلاقی این کودکان است که رفتارهای ضداجتماعی به دنبال دارد کودکی که در محیط ناسالم وبیمار رشد می کند بیشتروقت خود را در خیابان ها و به جرم وبزهکاری گذرانده به همین جهت نمی تواند ارتباط اجتماعی مناسبی با دیگران داشته باشد در تمام جوامع کودکان ونوجوانان خیابانی برای ادامه زندگی به حمل ونقل زباله،شستن اتومبیل،دست فروشی ومشاغل غیرقانونی مانند فروش مواد مخدر مشغول اند این کودکان کمتر به مدرسه می روند وکمتر به مراحل تحصیلی می رسند این کودکان به دلیل نداشتن سرپرست مناسب دیر یا زود به خیابان ها راه می یابند وزندگی خیابانی را از سر می گیرند(تبریزی، 1390).
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 17 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 50 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 32 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
یائسگی
یائسگی، بخشی از زندگی است که تمام زنان با آن مواجه خواهند شد . این فرایند بیولوژیک، با افت استرادیول و پروژسترون و افزایش هورمون محرک فولیکولی مشخص می شود و همچنین به عنوان یک مرحله از زندگی، با تغییراتی نظیر به پایان رسیدن قدرت باروری زنان همراه می باشد.
اگرچه یائسگی به عنوان یک مرحله طبیعی از زندگی زنان در نظر گرفته می شود، ولی تعداد قابل توجهی از زنان، مشکلات گوناگونی را قبل و بعد از آن تجربه می کنند. مطالعات اپیدمیولوژیک نشان داده اند که نزدیک به 85-65 درصد زنان، نشانه های شروع یائسگی را تجربه می کنند. برخی از این علایم شامل گرگرفتگی، تعریق، تپش قلب، اختلال خواب، تحریک پذیری، بی حالی، خلق و خوی افسرده، فراموشی، کاهش میل جنسی، خشکی واژن، مقاربت دردناک و علایم ادراری می باشد. همچنین در این دوره، تغییرات تدریجی در متابولیسم استخوان رخ می دهد، در نتیجه خطر ابتلا به شکستگی های استخوانی افزایش می یابد. همچنین به علت کاهش استروژن، بروز بیماری های قلبی – عروقی بعد از دوران یائسگی به طور قابل توجهی بیشتر می شود.
دز مورد تأثیرات بیولوژیک یائسگی بر جسم زنان (مانند از دست دادن توده استخوانی)، مطالعات فروانی انجام شده است؛ اما به تأثیرات یائسگی بر عملکرد و رفاه زنان و یا بر کیفیت زندگی آنان، کمتر پرداخته شده است. کیفیت زندگی، یکی از پیامدهای مهم سلامتی به شمار می آید که در انجام و ارزیابی مداخلات بهداشتی نقش مهمی دارد. بنا به تعریف سازمان جهانی بهداشت کیفیت زندگی، درک افراد از موقعیت خود در زندگی از نظر فرهنگ، سیستم ارزشی که در آن زندگی می کنند، اهداف، انتظارات، استانداردها و اولویت های آنان است. بنابراین کیفیت زندگی، موضوعی کاملاً فردی بوده، توسط دیگران قابل مشاهده نیست و بر درک افراد از جنبه های مختلف زندگی استوار است.
نتایج مطالعه چن و همکاران (2008) نشان داد که یائسگی با تأثیرات منفی بر کیفیت زندگی زنان چینی همراه است. مطالعه ویلیامز و همکاران (2009) در ایالات متحده نشان داد که ویژگی های جمعیت شناختی زنان یائسه و همچنین علایم یائسگی تجریه شده توسط آنان، کیفیت زندگی دوران یائسگی را تحت تأثیر قرار می دهد. مطالعه چدرایی وهمکاران (2009) نشان داد که برخی ویژگی های فردی زنان یائسه مانند سن، وضعیت هورمونی، سلامت همسر ورفتار جنسی بر کیفیت زندگی دوران یائسگی تأثیر دارد. دربرخی مطالعات، بین علایم یائسگی وکیفیت زندگی ارتباطی وجود نداشت. در مطالعه چنگ و همکاران (2007) بر روی زنان تایوانی، یائسگی با امتیاز کیفیت زندگی ارتباط معناداری نداشت. مطالعه مروری وسکو و همکاران (2007) نشان داد که هیچ الگوی شناخته شده ای بین یائسگی و خلق و خوی زنان میانسال وجود ندارد.
امروزه تغییر در طول عمر و افزایش امید به زندگی، باعث شده که زنان، سال های بیشتری را در دوران بعد از یائسگی سپری کنند؛ لذا مشکلات و عوارض ناشی از آن ملموس تر شده و از طرف اعضاء بهداشتی جامعه مورد توجه قرار گرفته است.
یائسگی یک واقعه فیزیولوژیک شبیه منارک است که به طور معمول در زنان بالای 50 سال رخ می دهد و با علائم کاهش سطح استروژن همراه می باشد. یائسگی ممکن است کیفیت زندگی زنان را تحت تأثیر قرار داده و حتی سلامت آنان را به خطر بیندازد. یائسگی یکی از مراحل مهم زندگی و بخشی از سالمندی است که اگر با دید مثبتی به آن نگریسته شود می تواند الهام بخش و سودمند باشد، با این وجو یائسگی پدیده ای است که کسی تمایل به بحث در مورد آن نداشته و حتی در صورت بحث، با آن برخوردی ناامیدکننده و منفی گرایانه می شود. به نظر افراد جامعه ویژگی هایی نظیر جوانی، زیبایی و جذابیت در زنان با ارزش هستند و زنان یائسه، افرادی به غلط، غیرمنطقی، عصبی، خشن و فاقد نیروی جنسی معرفی و چون کمتر مورد توجه قرار می گیرند با گذشت زمان به تدریج در جامعه فراموش می شوند. یائسگی پایان دوره باروری است ؛ هنگامی که این دوران فرا می رسد زنان یائسه دچار درجاتی از شوک و ناباروری و احساس غم می شوند. این دوره با علائم جسمی مانند گرگرفتگی، تعریق شبانه، علایم ادراری تناسلی و علایم روان شناختی مثل تحریک پذیری، اختلال خلق، اضطراب، تنش، کاهش اعتماد به نفس، بی ثباتی عاطفه، کم شدن حافظه که می تواند سلامت جسمی، روانی و جنسی زنان یائسه را تحت تأثیر قرار داد و بر کار، فعالیت های اجتماعی، اوقات فراغت، خواب، خلق وخو، تمرکز، ارتباط با دیگران، لذت از زندگی و کیفیت زندگی فرد تأثیر گذارد. شیوع علایم عاطفی – روانی در یائسگی در یکی از مطالعات 79 درصد و در مطالعه دیگر بیش از 25-20 درصد گزارش شد. در تحقیقی دیگر بیش از نیمی از زنان پس از یائسگی علایم فیزیکی – روانی را بروز دادند. البته برخی از این علایم به طور معمول با افزایش سن ظاهر می گردند و ممکن است نتوان در همه موارد علایم را تنها به پدیده یائسگی ربط داد، اما به نظر می رسد که تغییرات فیزیولوژیک یائسگی، خصوصاً علایم جسمی، می توانند تشدیدکننده سایر علایم، خصوصاً تغییرات روانی باشند.
یائسگی ممکن است کیفیت زندگی زنان را تحت تأثیر قرار داده و حتی سلامت آنان را به خطر بیندازد. یائسگی یکی از مراحل مهم زندگی و بخشی از سالمندی است که اگر با دید مثبت به آن نگریسته شود می تواند الهام بخش و سودمند باشد. با این وجود یائسگی پدیده ایست که کسی تمایل به بحث در مورد آن نداشته و حتی در صورت بحث، با آن برخوردی ناامیدکننده و منفی گرایانه می شود. به نظر افراد جامعه ویژگی هایی نظیر جوانی، زیبایی و جذابیت در زنان با ارزش هستند و زنان یائسه، افرادی به غلط، غیرمنطقی، عصبی، خشن و فاقد نیروی جنسی معرفی و چون کمتر مورد توجه قرار می گیرند با گذشت زمان به تدریج در جامعه فراموش می شوند. یائسگی پایان دوره باروری است هنگامی که این دوره فرا می رسد زنان یائسه دچار درجاتی از شوک و ناباوری و احساس غم می شوند. این دوره با علائم جسمی مانند گرگرفتگی، تعریق شبانه، علایم ادراری تناسلی و علایم روان شناختی مثل تحریک پذیری، اختلال خلق، اضطراب، تنش، کاهش اعتماد به نفس، بی ثباتی عاطفه، کم شدن حافظه که می تواند سلامت جسمی، روانی و جنسی زنان یائسه را تحت تأثیر قرار داده و بر کار، فعالیت های اجتماعی، اوقات فراغت، خواب، خلق و خو، تمرکز، ارتباط با دیگران، لذت از زندگی و کیفیت زندگی فرد تأثیر می گذارد. شیوع علایم عاطفی – روانی در یائسگی در یکی از مطالعات 79 درصد و در مطالعه دیگر بیش از 20-25 درصد گزارش شد. در تحقیقی دیگر بیش از نیمی از زنان پس یائسگی علایم فیزیکی– روانی را بروز دادند. البته برخی از این علایم به طور معمول با افزایش سن ظاهر می گردند و ممکن است نتوان در همه موارد علایم را تنها به یائسگی ربط داد، اما به نظر می رسد که تغییرات فیزیولوژیک یائسگی، خصوصاً علایم جسمی، می توانند تشدید کننده سایر علایم، خصوصاً تغییرات روانی می باشد. به دنبال افول عملکرد تخمدان در طی دوران یائسگی، طیف وسیعی از علایم روانی – عاطفی در زنان بروز می کند. این علایم به چند دسته طبقه بندی می شود:
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 28 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 25 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 16 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
واژه انگلیسی Emotion (به معنی هیجان) از واژه فرانسوی گرفته شده است که خود دارای ریشه لاتین است. E که بجای Ex به کار رفته به معنای خارج و بیرون است و omever به معنای حرکت، تحریک، حالت تنش و تهییج است و در کل این معنا را القا مینماید که بدن به ندرت از ثبات برخوردار است (پرایس[1]، پترسون[2]، هرمون-جونز[3]، 2012).
هیجانها نقش مهمی در زندگی انسانها دارند. در فعالیتهای مختلفی که انسان درگیر آن میگردد به نوعی هیجانها نقش بازی میکنند. تعاریف مختلفی برای هیجان ارایه شده است. هیجان، حالت پیچیدهی روان شناختی است که دارای سه مؤلفهی مجزا از هم است. این مؤلفهها شامل تجربه ذهنی، پاسخ هیجانی و رفتار مشهود و آشکار حاصل از این تجربه است. بر اساس این مؤلفهها، هیجان را به انواع مختلف تقسیم بندی کردهاند که این طبقه بندی در مجموع شامل هیجانهای اصلی و هیجانهای مرکب است (پور افکاری، 1373).
اگر بخواهیم نگاهی به اولین پژوهشها در حوزه موضوع هیجان بیندازیم متوجه میشویم که جیمز در سال 1884 به عنوان اولین پژوهشگر برای هیجان یک الگوی فیزیولوژیک ارائه کرد. نظریه جیمز بعد از مدتی به علت تشابهی که با نظریه فیزیولوژیست دانمارکی بنام لانگه داشت نظریه جیمز-لانگه نامیده شد. در این نظریه بر نقش دستگاه اعصاب خودمختار، احشا و تغییرات چهره ای تاکید شده است (خداپناهی،1393).
در مورد هیجان همانند سایر زمینهها و موضوعات روان شناختی فقط یک یا چند نظریه مشخص وجود ندارد بلکه نظریات مختلف و حتی گاهی به ظاهر مخالف و یا مکمل هم ارایه شده است مثلاً" کنن-بارد و پاپز نظریات مخالفی نسبت به نظریه جیمز-لانگه مطرح کردند و بر نقش اعصاب مرکزی از جمله تالاموس و هیپوتالاموس در هیجانات تاکید کردند. نظریهی مهم دیگری که ارایه شد نظریه شاختر-سینگر بود که بیان میدارد هیجانی که فرد احساس میکند نتیجهی تعبیر و تفسیر او از حالتهای برانگیختگی است (خداپناهی،1393).
آنچه با مرور بر نظریات هیجان روش میگردد این است که هر پژوهشگری بسته به دیدگاه و جهت گیری خود در مورد هیجان نظریه پردازی نموده است. دیدگاه زیستی و دیدگاه شناختی به هیجان و دیدگاه مهم و بزرگ نظریهپردازان در مورد هیجان است (ریو[4] ،2005 ، ترجمه سید محمدی،1393).
هیجان، دارای ابعاد متعددی است که در این پژوهش برانگیختگی، خوشایندی و غلبه مورد مطالعه قرار میگیرند.
جیمز (1890) ارتباط احساسهای ذهنی و حالتهای فیزیولوژیک برانگیختگی را تایید میکند. به نظر او این تغییرات و واکنشها به عنوان تجربه های هیجانی در قشر مغز احساس میشود. دریافت محرکهای هیجانی به تغییرات عروق نهان و واکنشهای ماهیچه ای پوشیده منجر میگردد. به نظر او تجربه هیجان به تنهایی همان درک آگاهانه پاسخ فیزیولوژیک است (جیمز[5]،1884، به نقل از کاویانی، پورناصح و گلفام، 1394).
به اعتقاد لنگ و همکاران (1990) ابعاد برانگیختگی و جذاب بودن هیجان از جنبه خوشایندی-ناخوشایندی هیجانها قابل تفکیک است و هیجانهای خوشایند و ناخوشایند هر دو میتوانند در دو سوی پیوستار و محورهای برانگیختگی و جاذب بودن دیده شوند (کاویانی، پورناصح و گلفام، 1384).
انگیختگی-عدم انگیختگی به مسئله فعالیت فیزیکی و تغییرات روانی-فیزیولوژیک اشاره میکند (گوایزا کیسدو،2009).
تجربه هر هیجانی همراه با ظهور تغییراتی در وضعیت فیزیولوژیکی و روانی بدن است. گلمن[6] (1995) بیان میکند در احساس شادی، بخشی از مغز که بازدارنده احساسات منفی است فعال میگردد، انرژی بدن زیاد شده و فعالیت مراکزی در مغز که تفکرات نگران کننده را میسازند متوقف میشوند. در غمگینی و ناراحتی، از جمله در حالت افسردگی که یکی از شدیدترین حالتهای این هیجانات است، انرژی و شور و شوق و امید برای زندگی کاهش مییابد و هر چه این احساس عمیقتر میشود سوخت و ساز بدن کندتر میشود. (بهرامی و محمودی؛ به نقل از پیرحسین لو،1393).
یکی از ابعاد مهم هیجانات خوشایندی-ناخوشایندی است که در آن رویداد یا موضوع را به صورت خوشایندی-ناخوشایندی ارزیابی میکنند. هیجانها انواع مختلفی دارند و تجربه احساسی افراد در هر هیجان متفاوت از دیگری است. منظور از خوشایندی-ناخوشایندی کیفیت تجربه هیجانی است (گوایزا کیسدو،2009). هیجانها محدوده ای از سرخوشی تا تنفر و وحشت و ملال را در بر میگیرند (بهرامی، عیسی نژاد و قادر پور، 1387).همچنین آنها، الگوی واکنش ارگانیزم نسبت به محرکهای درونی و بیرونی تلقی میشوند که در ابعاد خوشایند-ناخوشایند (نزدیکی- اجتناب) و تحریکی و بازداری تجلی میکنند (خداپناهی،1393). افراد در زمان تجربه هیجانهای خشم، غم، شادی، ترس و ... حواس متفاوتی را از نظر خوشایندی یا ناخوشایندی احساس میکنند.
به طور کلی انسان جریانی دائمی از خلقها را تجربه میکند. با آنکه به ظاهر تجربه هیجانی در زندگی روزمره نادر هست، اما افراد همیشه حالتی را احساس میکنند. آنچه انسانها معمولا" احساس میکنند، نوعی احساس، که غالبا" به صورت اثر پسین خلق رویداد هیجانی که قبلاً" تجربه شده است میباشد. با این حال، خلق به صورت عاطفه مثبت یا عاطفه منفی وجود دارد؛ یعنی، خلق خوب و خلق بد (دیویدسون[7]،2003، به نقل از پیرحسینلو، 1393).
[1] Price
[2] Peterson
[3] Hermne Jones
[4] Reeve
[5] James
[6] Goleman
[7] Lang
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 16 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 35 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 30 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
اختلالات رفتاری
1-1-2 تاریخچه اختلالات رفتاری
تا سال 1997 اصطلاح (ناتوانی جدی هیجانی[1]) در قوانین آموزش ویژه مورد استفاده قرار می گرفت، در حال حاضر اصطلاح (اختلالات رفتاری) توسط)مجمع کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری([2] پذیرفته شده است و از این نظر که بر جنبه ی قابل مشاهده ی مشکلات کودکان متمرکز است بر سایر اصطلاحات برتری دارد. از آنجایی که رفتارهای مشکل ساز اغلب نابهنجار نامیده می شوند ارایه تعریفی مناسب از بهنجار و نابهنجاری به منظور تعریف و طبقه بندی اختلالات رفتاری ضروری به نظر می رسد. نابهنجاری را می توان انحراف از اعتدال (حدوسط) تعریف نمود. البته جهت این انحراف منفی است.این موضوع که اختلال، واکنش فرد به شرایط محیطی یا اختلال در کارکرد های درون فردی است، همواره مورد بحث بوده است(ماش و دوزویس[3]، 1996).
شاید جامع ترین معیار برای قضاوت در مورد اختلالات رفتاری، هنجارهای فرهنگی و اجتماعی باشند(بندیکت[4]، 1934). پس از مطالعات گسترده اظهار داشت که هر جامعه ای رفتارهای خاص را انتخاب می کند که مناسب آن است و افراد در آن جامعه به گونه ای پروش می یابند که رفتارهای آنان مطابق با ارزش های جامعه باشد. افرادی که به هر دلیل این رفتارها را از خود بروز ندهند، اجتماع آنان را منحرف قلمداد می کند. انحراف همواره به هنجارهای فرهنگی مربوط است(نلسون و ایزرائیل[5]، 2000).
جنسیت نیز بر هنجارهای فرهنگی- اجتماعی تاثیر دارد. در اغلب جوامع از مردها انتظار می رود موجوداتی پرخاشگر، سلطه گرتر، ماجراجوتر و فعال تر از زنان باشند. در مقابل از زنان انتظار نمی رود حساس تر،عاطفی تر، وابسته تر و آرام تر از مردان باشند.الگوهای جنسیت، ما را در قضاوت در مورد رفتار بهنجار یاری می دهند(نلسون و ایزراییل، 2000). سن و سطوح تحولی فرد هم، در قضاوت در مورد رفتار، مهم تلقی می شوند. در دوره نوجوانی به علت تغییرات سریع، سطح تحول بسیار تعیین کننده است، بنابراین وجود هنجارهای تحولی به ارزیابی رفتار کمک بسیار می کند.
در ارزشیابی رفتار کودکان، احساس و نگرش اطرافیان نزدیک نیز نقش دارد.بر طبق پژوهش های انجام شده، ارجاع کودکان به متخصصان بهداشت روانی به ویژگی های خانواده، معلمان و افرادی که با کودک سرو کار دارند، بستگی دارد(کاستلو و آنگلو[6]، 1995).
مطالعات بسیاری در مورد ناسازگاری های اجتماعی صورت گرفته است. در حال حاضر ناسازگاری اجتماعی، اختلال سلوک[7] و رفتارهای پرخاشگرانه، مخرب و ضد اجتماعی تلقی می شود. اختلال سلوک بیش از سایر اختلالات در دانش آموزانی که مبتلا به اختلالات رفتاری هستند مشاهده می شود(کلاین[8]، 1990)
هر جامعه ای برای پیشرفت و رشد در ابعاد مختلف اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و ... نیاز به افرادی دارد که از نظر روانی و جسمانی سالم باشند. با توجه به اینکه نوجوانان امروز، صاحبان بلافصل آینده جامعه هستند، سلامتی و بیماری آنان در سلامتی و بیماری جامعه فردا و نسلهای آینده اثراتی قابل توجه خواهد داشت. بنابراین لازم است به سلامت روانی و جسمانی این قشر عظیم بیشتر توجه شود و گامهایی اساسی در جهت پیشگیری و درمان بیماریها و اختلالات روانی و رفتاری آنها برداشته شود. در مجموع، تحقیقات معتبر انجام شده در جهان نشان داده اند که میزان اختلالات رفتاری در کودکان سنین دبستان در مناطق مختلف متغیر بوده و معمولا بین 2 تا 12 درصد استکه در غالب موارد بررسی شده، میزان شیوع این اختلالات در پسران بیشتر از دختران بوده است(باقری، 1373). بررسی آماری ده کشور اروپایی و نیز نتایج مطالعات شیوع شناسی در 11 شهر و استان کشورمان نشان داده است که عواملی همچون نابسامانی های درون خانواده( عدم سازگاری والدین، سرزنش، تهدید، انضباط ضعیف، تحصیلات پایین والدین، فقر اقتصادی) عوامل مربوط به مدرسه مانند روابط معلم و دانشآموزان با یکدیگر، وضعیت تحصیلی، کیفیت و امکانات آموزشی، همچنین سن، جنس، هوش به عنوان (عوامل وراثتی) و عوامل فرهنگی و اجتماعی، مهم ترین علل بروز اختلالات رفتاری هستند(شمس اسفندآباد، 1380).
2-1-2 تعریف و توصیف اختلالات رفتاری
اختلالات رفتاری در نوجوانان اشاره به مشکلات سلامت روان داردکه این اختلالات زندگی آنها را متاثر میسازد(جعفری، 2003). باتوجه به این حقیقت، غربالگری نوجوانان، یافتن عوامل مرتبط با اختلالات رفتاری و نیز معرفی ایشان به مراکز مشاوره جهت درمان اختلالات رفتاری از اهمیت شایانی برخوردار است(یزدان پناه و همت زاده، 2006). کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری دارای فراخنای توجه کوتاهی هستند، عزت نفس پایین تری دارند، در ارتباط با اعضای خانواده، اطرافیان و مردم مشکل دارند وبه آسانی ناکام می شوند که این در کودکان بی سرپرست بیشتر به چشم می خورد(بایمیستر و سوین[9]، 1990). از دیگر یافته های مطالعه حاضر می توان به وجودارتباط بین تحصیلات پدر و اختلالات رفتاری کودکان اشاره کرد، و به طور کلی با بالا رفتن سطح تحصیلات والدین درصد وقوع اختلال رفتاری در کودکان کاهش می یابد . این نتایج با یافته های مطالعات غیاثی (2008) و خوشابی( 2007) همخوانی دارد . در این خصوص می توان گفت که با بالا رفتن سطح تحصیلات والدین آگاهی آنها نسبت به چگونکی تربیت کودک و توجه به نیازهای روانی اجتماعی آنها افزایش می یابد که می تواند باعث کاهش بروز اختلالات رفتاری در کودکان شود(ایپن و اسوادی[10]،2007). با توجه به نتایج ، بین شغل پدر و اختلال رفتاری رابطه آماری معنی داری وجود داشت، بطوریکه بیشترین اختلال در کودکانی که پدرشان بیکار بوده وجود داشته است. سطح اقتصادی و درآمد خانواده بستگی به شغل والدین دارد. نتایج این مطالعه نشان داد که با بهبود شغل پدر وقوع اختلال رفتاری کاهش می یابد . مطالعات زیادی سطح اقتصادی پایین خانواده ها را در بروز اختلالات رفتاری کودکان موثر می دانند(طهماسیان و مهریار[11]،1998).
[1] seriously emotionally disturbed
[2] council for children with behavioral disorder
[3] Mash & Dozois
[4] Benedict
[5] Nelson & Israel
[6] Costello & Angold
[7] conduct Disorder
[8] Cline
[9] Baumeister & Sevin
[10] Eapen & Swadi
[11] Tahmassian & Mehryar
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 30 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 64 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 33 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
پرداخت الکترونیکی
تجارت الکترونیک
تجارت الکترونیک مفهوم گستردهای دارد که در بر گیرنده فعالیتهایی نظیر مبادله کالا و خدمات دارای ارزش از طریق یک شبکه رایانهای و از راه دور با وسیله ارتباطی مشخص میباشد . برای تجارت الکترونیک تعاریف متنوعی شده است که در تمامی آنها، جنبههای اساسی و مشترک به چشم می خورد. در اینجا، به بعضی از این تعاریف پرداخته میشود:
2-2- تجارت الکترونیکی و صنعت بانکداری
دریافت و پرداخت پول و انجام عملیات مالی شرط اولیه برای شکل گیری هر گونه معامله و برقراری ارتباط تجاری میباشد و انجام تراکنش های مالی از طریق بانک ها و مؤسسات مالی امکان پذیر است . بنابراین تجارت و بانکداری یک ارتباط نزدیک و تنگاتنگ دارند و لازم و ملزوم هم بوده و به هم وابستهاند. در عصر اطلاعات و ارتباطات، تجهیزات الکترونیکی و مسئله جهانی سازی که شکل جدیدی از بازرگانی بنام تجارت الکترونیک را بوجود آورده، نیاز به یک سیستم بانکی پیشرفته که همگام با این تحولات باشد را ضروری میسازد. از طرف دیگر روشهای تجارت الکترونیک برای بانکها فرصت جدیدی ایجاد نموده است که میتوان از آن جهت ارائه خدمات مالی نوین و ایجاد یک ابزار رقابتی مؤثر، استفاده نمود (سید جوادین، 1384).
2-3- بانکداری الکترونیکی
در دهه گذشته فناوری اطلاعات اثر شگرفی بر صنعت بانکداری داشته است. این امر باعث شده طبیعت ارائه خدمات مالی به مشتریان متحول شده است. بانکها مزایای گوناگونی از ارائه خدمات بانکداری الکترونیکی به دست میآورند که از آن جمله می توان به هزینه تعاملات کمتر، ارائه خدمات 24 ساعته و افزایش کارایی اشاره کرد (ایراندوست، 1385).
بانکداری الکترونیکی چیست ؟
پدیده بانکداری الکترونیکی یکی از دست آوردهای تجارت الکترونیک محسوب میشود. با رشد روز افزون حجم تجارت الکترونیک در جهان و با توجه به نیاز تجارت به انجام عملیات بانکی جهت نقل و انتقال منابع مالی، بانکداری الکترونیک نقش بسیار اساسی در تجارت الکترونیک پیدا کرده است. به طور کلی بانکداری الکترونیکی به معنی ارائه کلیه خدمات بانکی از جمله نقل و انتقال منابع از طریق یک شبکه ارتباطی عمومی و قابل دسترس رایانهای میباشد (ایران دوست، 1385). از مزایای استقرار سیستم بانکداری الکترونیکی میتوان به امنیت و سرعت، آسان بودن و سادگی، هزینه کم، کاهش اشتباهات انسانی، بهرهوری و کارآیی، بهبود روابط با مشتریان (ایراندوست ، 1385) و غیره .. اشاره کرد. خدمات بانکی را میتوان از روشهای محتلف مانند شبکههای مدیریت یافته، صفحات وب، بانکداری اینترنتی، بانکداری خانگی و خدمات مبتنی بر تلویزیون ارائه کرد.
بانکداری الکترونیک شامل سیستمهایی است که مشتریان مالی را قادر میسازد تا درسه سطح اطلاع رسانی، ارتباط و تراکنش ازخدمات و سرویسهای بانکی استفاده کنند. بانک درسطح اطلاع رسانی، اطلاعات خدمات و عملیات بانکی خود را از طریق شبکههای عمومی یا خصوصی معرفی میکند. در سطح ارتباطات، امکان انجام مبادلات بین سیستم بانکی و مشتری فراهم میشود. درسطح تراکنش، مشتری قادر است در یک ارتباط متقابل، عملیاتی مثل پرداخت صورتحساب، صدورچک، انتقال و جه و افتتاح حساب را انجام دهد. (سید جوادین، 1384)
1-4- سیستم های پرداخت الکترونیکی
پرداخت رکن اصلی انجام معاملات تجاری است. امروزه با گسترش روز افزون معاملات الکترونیک، سیستم های پرداخت الکترونیکی نیز طراحی شده است که امکان پرداخت الکترونیک وجه در همان لحظه را به مشتری می دهد .
پرداخت الکترونیکی عبارتست ازانتقال ارزش الکترونیکی پرداخت از پرداخت کننده به پرداخت شونده از طریق یک مکانیزم پرداخت الکترونیکی. خدمات پرداخت الکترونیکی به مشتریان این امکان را میدهند که از راه دور به حسابها و تراکنشها دسترسی داشته باشند وآنها را مدیریت کنند.
دسته بندی | مدیریت |
بازدید ها | 33 |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 46 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 33 |
قسمتی از مبانی نظری متغیر:
عوامل تأثیر گذار بر بقای شرکت ها
ویژگی های خاص شرکت
اندازه شرکت
مفهوم اندازه ی شرکت: اندازه ی شرکت در مطالعات متعدد نمایانگر جنبه های مختلفی از شرکت است. اندازه ی شرکت می تواند نمایانگر اهرم شرکت باشد. اندازه ی شرکت می تواند نمایانگر برتری رقابتی نیز باشد. از آنجایی که سهم بیشتر بازار، نیاز به تولید و فروش بیشتر دارد لذا داشتن منابع مالی کافی و اندازه ی بزرگتر می تواند شرکت را در تولید بیشتر یاری کند تا بتواند مزیت های رقابتی ایجاد نماید. اندازه ی شرکت می تواند توانایی مدیریت و کیفیت طرح های حسابداری باشد و توسعه ی اندازه ی شرکت نشانگر مدیریت قوی است. اندازه ی شرکت می تواند نمایانگر کارایی اطلاعاتی باشد. و در نهایت اندازه شرکت می تواند نمایانگر میزان ریسک کلی شرکت باشد (شورورزی و پهلوان،1389).
اگر چه شروع فعالیت هر شرکت جدید، موجبات اشتغال تعدادی از نیروی انسانی را در پی دارد اما تنها ایجاد بنگاه، بیانگر اشتغال زایی و الزاماً گامی در راستای حل معضل بیکاری نیست. بلکه دوره ی حیات قابل قبول بنگاه ها عامل اساسی در ایجاد اشتغال اثرگذار توسط آن ها محسوب می شود.در میان مجموعه عواملی که دوره ی حیات یک بنگاه اقتصادی را تحت تأثیر قرار می دهد، اندازه ی آن به عنوان یکی از ویژگی های مختص شرکت و مهم ترین عامل تأثیرگذار تلقی می شود. شاید کمتر مطالعه ای را بتوان در این حوزه مشاهده کرد که بررسی تأثیر اندازه بر دوره ی حیات را نادیده انگاشته و آن را به عنوان مهم ترین عامل معرفی نکرده باشد (فیض پور و همکاران، 1390).
در بعضی از مطالعات نقش اساسی در بقا یا شکست یک بنگاه را اندازه شرکت دانسته اند و نشان می دهند که بین اندازه و رشد و یا شکست رابطه وجود دارد (دان و همکاران[1]، 2005). ورود بنگاه های جدیدالورود به فعالیت های اقتصادی همواره با عنوان معیاری اصلی برای سنجش عملکرد بخش یا منطقه محسوب می شود، اما همواره این سؤال که اندازه مطلوب برای یک بنگاه اقتصادی در زمان ورود چه اندازه ای است؟ سوالی است که از دیرباز مورد ارزیابی اقتصاددانان قرار گرفته و برای آن پاسخ های متعددی ارائه گردیده است. درحالی که برخی، اندازه های کوچک را برای بنگاه های اقتصادی در زمان ورود پیشنهاد می کنند، گروه دیگر بر این باورند که بنگاه های بزرگ به دلیل توانایی استفاده از صرفه های ناشی از مقیاس بر بنگاه های کوچک ارجحیت دارند (فیض پور و رادمنش، 1391). به عنوان مثال دان و همکاران (2005) بیان کردند بنگاه هایی که از نظر اندازه شرکت و سهم در بازار بزرگ هستند دارای بقای بیشتری هستند.
اندازه در زمان ورود الزاماً به معنی اندازه ی بهینه نبوده و این خود می تواند زمینه ی خروج بنگاه های کوچک و متوسط را بیش از سایر بنگاه ها فراهم کند (سفیز و مارسیلی، 2006). بنابراین بنگاهی که فعالیت خود را در اندازه ای از کوچک و احیاناً غیر بهینه آغاز می کند، پس از مشاهده ی عملکرد خود برای بقا در بازار لازم است تا اندازه ی خود را به سوی اندازه بهینه سوق دهد. در مقابل، چنانچه بنگاهی که در مقیاسی بزرگ فعالیت می کند، با کارایی کم تر از حد انتظار مواجه شود، امکان دارد قبل از خروج از فعالیت، کوچک شود. درحالیکه چنانچه کارایی کم تر از حد انتظار بنگاه، در حدی اندک و قابل اغماض باشد، تمایلی نیز برای کوچک شدن بنگاه وجود نداشته و بنگاه ترجیح می دهد در همان مقیاس باقی بماند. درنتیجه، مقیاس بزرگ تر ورود بیانگر موفقیت بیشتر است. بنابراین، بر اساس نظریه های موجود در این حوزه عموماً بنگاه های جدید با مقیاسی کوچک وارد می شوند، اما امید به زندگی نسبتاً کوتاهی دارند، چون ورود آسان الزاماً دوره ی حیات طولانی را در بر نمی گیرد.
رفتار بنگاه های جدیدالورود به فعالیت اقتصادی در راستای تعدیل اندازه خود نسبت به وضعیت موجود و گذشته زمان، موضوعی است که از هر حیث اهمیت یافته و علاوه بر آن، می تواند به عنوان مبنایی برای تعریف اندازه مورد توجه جدی قرار گیرد.با چنین شناختی از تأثیر اندازه بر عملکرد یک بنگاه اقتصادی می توان مطالعات متعددی را در این حوزه مشاهده کرد. اما شروع مطالعات منسجم و علمی دوره ی حیات بنگاه های اقتصادی را شاید بتوان به مطالعه ی انجام شده توسط ایوانس[2] در کشور امریکا و در سال 1987 نسبت داد. ایوانس با استفاده از داده های مربوط به بنگاه های تجاری کوچک امریکا، رابطه ی مثبت قوی ای را بین احتمال بقای بنگاه ها و اندازه ی آن ها آزمون کرده است. پس از ایوانس، دیون، ربرت و ساموئلسن (1989) و نیز فیلیپس و کریچف (1989) در مطالعات جداگانه ای موضوع بقا و رشد بنگاه های وارد شده به تجارت امریکا را بررسی کردند. کاهش نرخ شکست بنگاه در نتیجه ی افزایش اندازه آن از نتایج مطالعه دیون و همکارانش می باشد.مطالعه ی فیلیپس و کریچف نیز که با استفاده از داده های بنگاه های کوچک امریکا انجام شده، نتایج مطالعه ی ایوانس را تأیید کرده است ( فیض پور و همکاران، 1390).
[1] Dunne and et al
[2] Evans